گنجور

 
ناصر بخارایی

دوش می‌دیدم دل گم گشتهٔ خود را به خواب

اکثرش خون بود جائی،‌ آتش و جائی کباب

من به خود می‌گفتم این شکل دل ریش من است

یا می لعل است جایش کرده از یاقوت ناب

یا مگر غنچه است کز باد عبیرآمیز صبح

تازه شد جانش ز رو برداشت زنگاری نقاب

عقل دوراندیش من گفتا سپندی سوخت است

کز تف آتش به یکبار آمد اندر اضطراب

دل شیند آواز من بشناخت،‌ گفت ای سست عهد

نیست از یاران فراموشی روا در هیچ باب

گفتم ای مسکین کجائی، مرده‌ای یا زنده‌ای؟

چندگاه از ما چرا کردی به کلی اجتناب

گفت روزی باد زلف یار من در هم شکست

پیچ و تابم رفت در پیچیدم اندر پیچ و تاب

گفتم آنجا وقت تو چونست و حالت چیست؟ گفت

همچو زلف او پریشان،‌ همچو چشم او خراب

گفتمش از چشم ناصر آب بر آتش بزن

گفت می‌ترسم که در جوش آیدم دریای آب

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

شهریار دادگستر خسرو مالک رقاب

آنکه دریا هست پیش دست احسانش سراب

آسمان جود گشت و جود ماه آسمان

آفتاب ملک گشت و ملک چرخ آفتاب

بنگر اکنون با خداوند جهان شاه زمین

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

تا ببردی از دل و از چشم من آرام و خواب

گه ز دل در آتش تیزم گه از چشم اندر آب

عشق تو باچار چیزم یار دارد هشت چیز

مرمرا هر ساعتی زین غم جگر گردد کباب

با رخم زر و زریر و با دلم گرم و زحیر

[...]

ازرقی هروی

مهترا ، هر چند شعرم زان هر شاعر بهست

تا توانستم نکردم من ز شعری اکتساب

قصد آن دارم که دامن در چنم زین روز بد

روز خوب خویش جویم بر ستوری چون عقاب

تا همی خوانم کتاب و تا همی جویم شراب

[...]

قطران تبریزی

سر و بالایی که دارد بر سر گل مشک ناب

آفت دل‌هاست و اندر دیده‌ام چون آفتاب

روی رنگینش چو ماه تافته بالای سرو

زلف مشکینش چو مشک تافته بر ماهتاب

صبر از آن خواهم همی تا عشق او پوشم به صبر

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
ابوالفرج رونی

ای بیان جود تو بر کاغذ روز سپید

نقش کرده خامه قدرت به زر آفتاب

هر کجا کلک تو شد بر صفحه کاغذ روان

تیغ هندی را نماند با نفاذش هیچ تاب

در هوایت هر که چون کاغذ دوروئی پیشه کرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه