دوش میدیدم دل گم گشتهٔ خود را به خواب
اکثرش خون بود جائی، آتش و جائی کباب
من به خود میگفتم این شکل دل ریش من است
یا می لعل است جایش کرده از یاقوت ناب
یا مگر غنچه است کز باد عبیرآمیز صبح
تازه شد جانش ز رو برداشت زنگاری نقاب
عقل دوراندیش من گفتا سپندی سوخت است
کز تف آتش به یکبار آمد اندر اضطراب
دل شیند آواز من بشناخت، گفت ای سست عهد
نیست از یاران فراموشی روا در هیچ باب
گفتم ای مسکین کجائی، مردهای یا زندهای؟
چندگاه از ما چرا کردی به کلی اجتناب
گفت روزی باد زلف یار من در هم شکست
پیچ و تابم رفت در پیچیدم اندر پیچ و تاب
گفتم آنجا وقت تو چونست و حالت چیست؟ گفت
همچو زلف او پریشان، همچو چشم او خراب
گفتمش از چشم ناصر آب بر آتش بزن
گفت میترسم که در جوش آیدم دریای آب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به خواب دل گمشدهاش مینگرد و تصویرهای عجیبی از آن میبیند؛ دلش در حالتی آشفته و پر از درد است. او به خود میگوید شاید این دل ریش شدهاش از زرق و برق سنگهای قیمتی است یا از گلهای تازه عطرآگین. عقلش با او صحبت میکند و میگوید که دلش به دلیل آتش و اضطراب در حال سوختن است. شاعر با دل خود با احتیاط صحبت میکند و از او میپرسد چرا از او دوری کرده است. دل پاسخ میدهد که به خاطر وزش باد زلف یار، حالش بد شده و پریشان گشته است. شاعر از دلش میخواهد که نسبت به یارانش فراموشکار نباشد و از او میپرسد که حالش چگونه است. دل پاسخ میدهد که همچنان پریشان است، و در ادامه، شاعر به یاد آتش میافتد و از دلش میخواهد که با آب آن را خاموش کند، اما دل از خطر جوشیدن آب میترسد. این گفتگوها نشاندهنده ناامیدی و دردی عمیق در عشق و روابط انسانی است.
هوش مصنوعی: دیشب در خواب، دل گمشدهام را میدیدم که اکثر جاها خون بود، در حالی که در برخی مکانها آتش و در برخی دیگر کباب وجود داشت.
هوش مصنوعی: به خودم میگفتم آیا این چهرهی دلشکستهی من است یا اینکه یک تکهی لعل است که جای آن با یاقوت خالص پر شده است.
هوش مصنوعی: شاید غنچهای باشد که با نسیم معطر صبح، تازه شده و جانش را از زیر نقابی زنگاری برداشته است.
هوش مصنوعی: عقل دانای من به من گفت که این آتش به یکباره از شدت گرما و شعله، به هم زدن و بر هم زدن میانجامد، مثل اینکه در حال سوختن و نابودی است.
هوش مصنوعی: دل شیند صدای من را شناخت و گفت ای کسی که عهد به نازکی میبندی، فراموش کردن یاران در هیچ موضوعی جایز نیست.
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای بیچاره، کجایی؟ آیا مردهای یا زنده؟ چرا این مدت طولانی از ما دوری و این قدر فاصله گرفتهای؟
هوش مصنوعی: روزی باد زلف محبت ام را به هم ریخت و من از شدت آن در هم پیچیدم و به تلاطم افتادم.
هوش مصنوعی: گفتم حال و روزت چگونه است؟ گفت مثل زلف او آشفته است و مانند چشمان او در هم و برهم.
هوش مصنوعی: گفتم به او که با آب چشمان ناصر، آتش را خاموش کن. او گفت نگرانم که اگر این کار را بکنم، خودم هم در آن آب غرق شوم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شهریار دادگستر خسرو مالک رقاب
آنکه دریا هست پیش دست احسانش سراب
آسمان جود گشت و جود ماه آسمان
آفتاب ملک گشت و ملک چرخ آفتاب
بنگر اکنون با خداوند جهان شاه زمین
[...]
تا ببردی از دل و از چشم من آرام و خواب
گه ز دل در آتش تیزم گه از چشم اندر آب
عشق تو باچار چیزم یار دارد هشت چیز
مرمرا هر ساعتی زین غم جگر گردد کباب
با رخم زر و زریر و با دلم گرم و زحیر
[...]
مهترا ، هر چند شعرم زان هر شاعر بهست
تا توانستم نکردم من ز شعری اکتساب
قصد آن دارم که دامن در چنم زین روز بد
روز خوب خویش جویم بر ستوری چون عقاب
تا همی خوانم کتاب و تا همی جویم شراب
[...]
سر و بالایی که دارد بر سر گل مشک ناب
آفت دلهاست و اندر دیدهام چون آفتاب
روی رنگینش چو ماه تافته بالای سرو
زلف مشکینش چو مشک تافته بر ماهتاب
صبر از آن خواهم همی تا عشق او پوشم به صبر
[...]
ای بیان جود تو بر کاغذ روز سپید
نقش کرده خامه قدرت به زر آفتاب
هر کجا کلک تو شد بر صفحه کاغذ روان
تیغ هندی را نماند با نفاذش هیچ تاب
در هوایت هر که چون کاغذ دوروئی پیشه کرد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.