درد سر دارم از خمار مدام
نیست درمان به جز دوام مدام
درد ما دواست دُردی دن
دردمندی که دیده دُرد آشام
زلف ساقی برای ما دام است
ما مقید به دام او مادام
چشم او بهر صید میگردد
هست صیاد، از آن بود بادام
حلقهٔ زلف او به دانهٔ خال
مرغ دل را همیکشد در دام
به حقیقت در این طریقت ما
پیر چنگ است و رهنمای مقام
نام او کردهایم در سر ننگ
ننگ در دین عشق باشد نام
چند جو شیم سر به مهر چو خُم
پخته در ظاهر و به باطن خام
بر لب آریم راز دل چو قدح
تا به کی دم فرو بریم به کام
شکوهای پیش صاحب دیوان
ببریم از نوایب ایام
صاحبی کافتاب چاکر اوست
خواجهای کش عطارد است غلام
ناظم مملکت عُبیدالله
که وزارت از او گرفت نظام
نقش توقیع او بیاراید
چهرهٔ صبح را به طرهٔ شام
تیغ در عهد بخت بیدارش
بیش سر بر نیاورد ز نیام
کلک او تا زبان دراز نکرد
از لب بحر بر نیامد کام
عزم او داد و حزم او بخشید
چرخ را دور و خاک را آرام
از حیای کف کفایت او
عرق سرد میچکد ز غمام
وز نهیب دم مهابت او
نفس گرم میزند بهرام
ای وزیری که بر رخ کافور
کشد از مشک کلک تو ارقام
دوستان را ز خط تو باشد
بوی ریحان اگر رسد به مشام
دشمنان را ز کلک خطی تو
خون به جای عرق چکد ز مسام
دو زبانی سیاه خواهد کرد
روی خصم تو چون سر اقلام
دشمنت را ز رشک مجلس تو
خون دل تا به لب رسید چو جام
گر ببندد سوار امر تو زین
توسن روزگار گردد رام
کرّهٔ چرخ را اگر خواهی
قدر تو سازد از مجرّه ستام
زردهٔ مهر را اگر گوئی
قهر تو بنهد از کسوف لجام
صاحبا کعبه جناب ترا
بهر طاعت ببستهام احرام
که چو ارکان دین مرا فرض است
شرط تعظیم شهریار انام
قرب سالیست تا در این حضرت
میدهد داد نظم و نثر کلام
گر چه عیب است سر به سر هنرم
عیب پوشیدن است رسم کرام
غرضی عرض میکند ناصر
گر چه دارد خجالت از ابرام
کانچه دخل و عطای سلطان بود
خرج من شد و لباس و طعام
غیر لطف تو هیچ باقی نیست
که بماناد تا به روز قیام
تا بگردد به گرد مرکز خاک
همچو پرگار چرخ آینه فام
حفظ تو باد همچو دایرهای
گرد بر گر مرکز اسلام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان درد و خمار شخص شاعر و عشق او به یک ساقی میپردازد. شاعر از دردهایی که ناشی از عشق و انتظار است، شکایت دارد و میگوید که این درد درمانی جز تحمل ندارد. زلف ساقی برای او دام است و چشم او همواره در جستجوی شکار دلهای عاشق است. شاعر به حقیقت عشق و طریقت میپردازد و از نقش یک پیر به عنوان راهنما صحبت میکند. در ادامه، او به قدرت و مقام وزیر عبیدالله اشاره میکند و از تأثیر خط و کلماتش بر دوستان و دشمنان سخن میگوید. در نهایت، شاعر از اهمیت اطاعت و احترام به شهریار و حفظ دین و اخلاق صحبت میکند و آرزوی ثبات و حفاظت از مرکز اسلام را دارد.
هوش مصنوعی: من همیشه دچار درد و رنج ناشی از خماری هستم و هیچ راه حلی برای بهبود وضعیت نیست جز اینکه به این حالت ادامه دهم.
هوش مصنوعی: درد و رنج ما در واقع درمانی است برای کسی که درک کرده باشد چه بهشتی از شادی و لذت را از دست داده است.
هوش مصنوعی: زلف ساقی برای ما مانع و دام است و ما همواره به این دام او وابستهایم.
هوش مصنوعی: چشم او برای شکار به دنبال هدف میگردد و این به خاطر آن است که او همانند صیاد است.
هوش مصنوعی: موهای او مانند حلقهای است که دل عاشق را با دانهٔ سیاه خویش به دام میکشد.
هوش مصنوعی: در واقع، در این مسیر ما یک استاد با تجربه هستیم که راهنمایی میکند تا به مقام و مرتبهای برسیم.
هوش مصنوعی: ما نام او را در دل خود گذاشتهایم، و آنچه از ننگ و عیب در دین عشق وجود دارد، تنها به خاطر محبت اوست.
هوش مصنوعی: انسانها ممکن است در ظاهر به آرامی و به شکلی کامل به نظر برسند، اما در باطن هنوز ناپخته و خام باشند.
هوش مصنوعی: راز دل خود را مانند جامی بر زبان بیاوریم، تا چه زمانی باید سکوت کنیم و در دل نگهداریم؟
هوش مصنوعی: ما شکایتی به مسئولان میبریم تا از نواهای روزگار گذشته سخن بگوییم.
هوش مصنوعی: این بیت به ستایش و احترام نسبت به شخصیتی بزرگ و با منزلت اشاره دارد. شاعر آن را تشبیه میکند به خورشید، که درخشش و اهمیت فراوانی دارد. همچنین، به مقامی اشاره میشود که از عطار، نماد خدمتگزاری و فداکاری، بهرهمند است. به طور کلی، شاعر از مقام و معنای والای این شخص به زیبایی یاد میکند و نشان میدهد که او برای دیگران الهامبخش و محترم است.
هوش مصنوعی: وزیر عُبیدالله که از او قرار بود نظام کشور را اداره کند.
هوش مصنوعی: نقش امضای او چهرهٔ صبح را زیبا میکند مثل مویی که بر دوش شب افتاده است.
هوش مصنوعی: در زمان خوشبختی، شمشیر هرگز از غلاف خود بیرون نیامد و کاربردی نداشت.
هوش مصنوعی: تا زمانی که او به زبان دراز نرود و حرف نزند، از دریای علاقه و خواستهها هیچ چیز برنمیخیزد.
هوش مصنوعی: اراده و قدرت او باعث شد که زمان به چرخش درآید و زمین در سکون بماند.
هوش مصنوعی: از شرم و حیا، او به حدی متواضع و فروتن است که عرق سرد از او میچکد.
هوش مصنوعی: به دلیل قدرت و جلال او، بهرام تحت تاثیر وجودش قرار میگیرد و نفسش به شدت میزند.
هوش مصنوعی: ای ministro که قلمت با مشک به روی کافور، زیباییهایش را به تصویر میکشد، آثار تو چقدر دلربا و جذاب است.
هوش مصنوعی: دوستان از اثر نوشته یا پیام تو احساس خوشی و عطر دلانگیزی میکنند، مانند بوی ریحان که به مشام میرسد.
هوش مصنوعی: دشمنان با حروف قلم تو، خون به جای عرق از پوستشان میریزد.
هوش مصنوعی: دو زبانی میتواند چهرهی دشمن تو را تیره و تار کند، همانطور که کلمات گوناگون میتوانند تاثیری منفی بگذارند.
هوش مصنوعی: دشمنت به خاطر حسادت و jealousy به جایگاه و مقام تو، به شدت ناراحت و غمگین شده و حالت او به قدری بد است که انگار اشکهایش به لبهایش رسیده و قطرهقطره دچار خشم و افسردگی شده است، مانند جامی که پر شده است.
هوش مصنوعی: اگر سوار بر اسب روزگار به دستورات تو عمل کند، آنگاه روزگار به نظم و آرامش در میآید.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی دنیا به تو بها بدهد و به تو اهمیت دهد، باید از طریق اخلاق و رفتار نیک به آن دست یابی.
هوش مصنوعی: اگر بگویی که عشق تو سرد شده و قهر کرده است، میتوانی ببینی که چقدر تأثیر آن شدید است و مانند خورشید در لحظهای تاریک میشود.
هوش مصنوعی: ای دوست، من به خاطر عبادت و بندگی، خود را به زودی آماده کردهام و لباس احرام به تن کردهام.
هوش مصنوعی: من به عنوان بخشی از ایمان خود، موظف به احترام و بزرگداشت فرمانروای آدمیان هستم.
هوش مصنوعی: یک سال است که در این مکان، نظم و نثر کلام به جریان افتاده و به انسانها رسیدگی میشود.
هوش مصنوعی: هرچند پوشاندن عیبها برای هنرمند ناپسند است، این کار به نوعی از ویژگیهای خوب در بین مردمان با کرامت به شمار میآید.
هوش مصنوعی: ناصر هدفی را مطرح میکند، هرچند که از پا فشاری بر آن کمی شرم دارد.
هوش مصنوعی: هر آن چیزی که از درآمدها و هدایای پادشاه بود، صرف من شد و به مصرف لباس و غذا رسید.
هوش مصنوعی: جز محبت و رحمت تو چیزی دیگری نیست که تا روز قیامت باقی بماند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که به دور مرکز زمین بچرخد، مانند پرگاری که دور یک نقطه میچرخد و آینهای که نور را منعکس میکند.
هوش مصنوعی: ای وجودت محفوظ بماند، همانطور که دایرهای بر دور مرکز اسلام قرار دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش تا اول سپیده بام
می همی خورد می به رطل و به جام
با سماعی که از حلاوت بود
مرغ را پایدام ودل را دام
با بتانی که می ندانم گفت
[...]
رام روز است بخت و دولت رام
ای دلارام خیز و در ده جام
ز آن قنینه یکی قدح پر کن
همچو کبک دری یکی بخرام
کام ران و جهان به لهو گزار
[...]
از برای قبول خاصه و عام
به پا باشدت قعود و قیام
ای بملک تو زینت ایام
وی ز تیغ تو نصرة اسلام
بندهٔ حل و عقد تو فلک
سخرهٔ امر و نهی تو ایام
دل پاک تو مجمع دانش
[...]
جرم خورشید دوش چون گه شام
سر به مغرب فرو کشید تمام
از بر خیمهٔ سپهر بتافت
ماه رزین او چو ماه خیام
چون طناب شفق ز هم بگسست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.