گنجور

 
سنایی

باش پیوسته با خضوع و بکا

روز و شب در میان خوف و رجا

باش با نفس و قهر خود قاهر

دار یک رنگ باطن و ظاهر

از برای قبول خاصه و عام

به پا باشدت قعود و قیام

بی ریا در ره طلب نه پای

خالصا مخلصاً برای خدای

چابک وچست رو، نه‌کاهل و سست

تا بدانجا رسی‌که مقصد توست

مقصدت عالم الهی دان

بی تباهی و بی تناهی دان

رو به کونین سر فرود میار

تا بر آن آستان بیابی بار

چون لگد بر سر دو کون زنی

رخت خود در جهان «‌هو» فکنی

گرتواینجا به خویش مشغولی

دان که زان کارگاه معزولی

وربگردد از این نسق صفتت

حاصل آید کمال معرفتت

هر کمالی که آن سری نبود

جز که نقصان و سرسری نبود

گر کمالی طلب کنی آنجا

که زنقصان بری بود فردا،

راست بشنو اگر به تنگی حال

بی نیازی زخلق اینت کمال‌!

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]