گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

نی تو گفتی از جفای آن جفاگر نشکنم

نی تو گفتی عالمی در عشق او برهم زنم

نی تو دست او گرفتی عهد کردی دو به دو

کز پی آن جان و دل این جان و دل را برکنم

نور چشمت چون منم دورم مبین ای نور چشم

[...]

سلمان ساوجی

عزم آن دارم که با پیمانه پیمانی کنم

وین سبوی زرق را بر سنگ قلاشی کنم

من خراب مسجد و افتاده سجاده‌ام

می‌روم باشد که خود را در خرابات افکنم

ساقی دوران هر آن خون کز گلوی شیشه ریخت

[...]

ناصر بخارایی

چون کمانت تا پی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ئی بر استخوان دارد تنم

گر کنی صد پی مرا، دوتاه پیمان نشکنم

رشتهٔ تن گر نبودی غرق خون از تیغ هجر

کس ندانستی مرا از رشتهٔ پیراهنم

گر به سوی مهر رخسارت که چشم کس ندید

[...]

امیر شاهی

با تو عمری شد که لاف دوستداری می‌زنم

لاجرم اکنون ز هجرانت به کام دشمنم

غنچه‌وار از دست دل خواهم گریبان چاک زد

چند سوزم لب به مهر و شعله در پیراهنم

گفته‌ای: خون ریزمت دست ار به دامانم زنی

[...]

جامی

شب که سر از حلقه سلک سگانت برزنم

طوقدار حلقه دم باد از ایشان گردنم

مهر و مه تابد ز روزن ور تو مهمانم شوی

بر فلک تابد فروغ مهر و ماه از روزنم

در تن از پیوند دل هر جا فتاده آتشیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه