شب که سر از حلقه سلک سگانت برزنم
طوقدار حلقه دم باد از ایشان گردنم
مهر و مه تابد ز روزن ور تو مهمانم شوی
بر فلک تابد فروغ مهر و ماه از روزنم
در تن از پیوند دل هر جا فتاده آتشیست
جای آن دارد اگر دل را ازین تن برکنم
همچو سایه با من از هستی من چیزی نماند
قد نما چون سرو تا خود را به پایت افکنم
بس که زخم تیرباران غمت بر من رسید
چشمه سار محنت و درد است ازین باران تنم
سایه اندازم ز کویت خیمه سان بر باغ و راغ
گر نگردد کوه اندوه تو میخ دامنم
جامی از سوز درون گشتم بسی روشن ضمیر
صیقل آیینه شد خاکستر این گلخنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعر احساسات عمیق و رنجهایی را بیان میکند که شاعر در پی دلشکستگی و عشق ناکام تجربه کرده است. او به شب و فضای تاریک اطرافش اشاره دارد و از درد و رنج ناشی از جدایی صحبت میکند. شاعر از تندبادهایی که او را تحت تأثیر قرار میدهد و همچنین از روشنی خورشید و ماه حرف میزند که ما را به یاد زیباییها میاندازند. او میگوید که در هر گوشه از وجودش آتش عشق و درد شعلهور است و خود را مانند سایهای میبیند که هیچ چیز از هستیاش باقی نمانده است. با استناد به دردهایی که از غم عشق بر او وارد شده، شاعر از آن به عنوان باران و چشمهای پر از محنت یاد میکند. در نهایت، او نمایانگر عشقی است که قلبش را در آتش میسوزاند و زندگیاش را تبدیل به خاکستر کرده است.
هوش مصنوعی: وقتی شب فرا میرسد و من به حلقهی دوستانم میروم، احساس میکنم که باد ملایمی از سمت آنها به سمت من میوزد و به من نیرو میبخشد.
هوش مصنوعی: اگر تو از من پذیرایی کنی، نور خورشید و ماه از پنجره بر عالم تابیده میشود.
هوش مصنوعی: هر جا که دل پیوند خورده باشد، آتشی در آنجا وجود دارد. اگر دل را از این بدن جدا کنم، آن آتش همچنان باقی خواهد بود.
هوش مصنوعی: مانند سایهای، از وجودم چیزی باقی نمانده است. ای قد بلند و زیبا، چون سرو، حاضر شوی تا خود را به پای تو بیفکنم.
هوش مصنوعی: چنانچه غم تو بر من اثر کرده و زخمهایش به من رسید، اکنون بدنم به برکت این درد و رنج، همچون چشمهای سرشار از محنت و اندوه شده است.
هوش مصنوعی: اگر سایهام را مثل خیمهای از عشق و محبتم بر باغ و دشت بگسترانم، اما کوه اندوه تو همچنان بر دلم سنگینی کند، نمیتوانم آرامش بیابم.
هوش مصنوعی: از درون خود آتش سوزانی دارم که مرا بسیار روشنفکر کرده است؛ بهگونهای که این خاکستر ناشی از آتش دلم مثل آینهای درخشیده و صاف شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نی تو گفتی از جفای آن جفاگر نشکنم
نی تو گفتی عالمی در عشق او برهم زنم
نی تو دست او گرفتی عهد کردی دو به دو
کز پی آن جان و دل این جان و دل را برکنم
نور چشمت چون منم دورم مبین ای نور چشم
[...]
عزم آن دارم که با پیمانه پیمانی کنم
وین سبوی زرق را بر سنگ قلاشی کنم
من خراب مسجد و افتاده سجادهام
میروم باشد که خود را در خرابات افکنم
ساقی دوران هر آن خون کز گلوی شیشه ریخت
[...]
چون کمانت تا پیئی بر استخوان دارد تنم
گر کنی صد پی مرا، دوتاه پیمان نشکنم
رشتهٔ تن گر نبودی غرق خون از تیغ هجر
کس ندانستی مرا از رشتهٔ پیراهنم
گر به سوی مهر رخسارت که چشم کس ندید
[...]
با تو عمری شد که لاف دوستداری میزنم
لاجرم اکنون ز هجرانت به کام دشمنم
غنچهوار از دست دل خواهم گریبان چاک زد
چند سوزم لب به مهر و شعله در پیراهنم
گفتهای: خون ریزمت دست ار به دامانم زنی
[...]
سوختم چندانکه سر زد شعله از پیراهنم
آتش من بین مدار ایدوست دست از دامنم
بنده دلجویی مهر توام کز من ز عشق
گرچه میرنجد نمیخواهد کزو دل برکنم
بد گمان با من مشو کز دفع تهمت پیش غیر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.