زد بر زمین چو نقش قدم آسمان مرا
هموار کرد پست و بلند جهان مرا
از جنبش نسیم گل از جای می روم
از بس که کرده موسم پیری خزان مرا
آبم بود ز اشک و چراغم زدود آه
ای وای بر کسی که شود میهمان مرا
درویشم و بهشت برین است کلبه ام
نتوان فریب داد به لبهای نان مرا
جایی چو گردباد اقامت نمی کنم
از بس که هست خانه به ریگ روان مرا
تا کرده ام در انجمن روزگار جای
مانند شمع آب شده استخوان مرا
پشتم خمید و شد به عصا دستم آشنا
کرد آسمان نشانه تیر و کمان مرا
از سعی ابر سبز نگردید ریشه ام
کاری نکرد تربیت باغبان مرا
از حیله های نفس توکل خلاص کرد
از دست گرگ داد رهایی شبان مرا
من بلبل کباب گل روی آتشم
در شاخسار شعله بود آشیان مرا
دارند شیخ و شاب شکایت ز یکدگر
دیگر سری نماند به پیر و جوان مرا
چون غنچه گل است خموشی شعار من
ننهاده است مهر کسی بر دهان مرا
از جویبار اهل کردم دست شسته ام
تا داده اند آب ز تیغ زبان مرا
مانند سرو بید نه گل دارم و نه بر
بهر چه کاشتند درین بوستان مرا
سودای زلف کاکلش از تیره بختیم
تکلیف می کنند به هندوستان مرا
همچون کمان ز جای نخیزم به روز خویش
تیر دعا نگیرد اگر از میان مرا
دارم زبان خشک قناعت چو سیدا
بوی کباب خلق رساند زیان مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق شاعر در مواجهه با سختیها و چالشهای زندگی است. او از وضعیتی میگوید که به عنوان درویش در کلبهای ساده زندگی میکند و بهشت را در همانجا میبیند. شاعر به تغییرات زمان و فرسودگی جسم خود اشاره میکند و از شباهت خود به شمعی آب شده سخن میگوید. او از ناامیدیهای روحی، طعنههای نفس و غمهای ناشی از از دست دادن آرامش و خوشیها در زندگی میگوید. زندگی او به مانند گیاهی است که ریشهاش بر سر زمین بیرحم قرار ندارد و در این مسیر هیچ کس را بر خود نمیبیند که کمک کند. شاعر از عواطف خود، تنهایی، و ناامیدی در برابر سرنوشت سخن میگوید و به نوعی از ناتوانی در برابر مشکلات زندگی گلایه دارد.
هوش مصنوعی: چون قدمهای آسمان بر زمین زد، دنیا برای من صاف و روشن شد و همه چالشهایش را از بین برد.
هوش مصنوعی: نسیم خنک گلها مرا از جایی که هستم میبرد، چون به خاطر فصل پیری و خزان به شدت دچار تغییر و بیتابی شدهام.
هوش مصنوعی: من از اشکهایم پر هستم و روشناییام را با دلتنگیهای خود از بین بردهام. افسوس بر کسی که مهمان من میشود.
هوش مصنوعی: من درویش هستم و کلبهام به اندازهای از آرامش و خوشبختی برخوردار است که هیچ چیز نمیتواند مرا به خاطر نان و لقمهای که بر لبم است، فریب دهد.
هوش مصنوعی: در محلی که همیشه ناپایدار و متلاطم است، زندگی نمی کنم، زیرا خانه من در جایی است که مانند شن روان در حال تغییر است.
هوش مصنوعی: در طول زمان و در جمعهای مختلف، مانند شمعی که ذوب میشود، وجود و وجودیت من نیز تدریجاً در حال نابودی است.
هوش مصنوعی: وقتی که به پیرتر شدن و ضعیف شدن بدنم اذعان کردم، دستم به عصا عادت کرد و آسمان نشان داد که من مانند تیر و کمان هستم.
هوش مصنوعی: از تلاش ابر سبز، ریشهام قوی نشد و تربیت باغبان هم کمکی به من نکرد.
هوش مصنوعی: با اعتماد به نفس، از فریبهای درونیام آزاد شدم و از چنگال خطر رهایی یافتم.
هوش مصنوعی: من مانند بلبل هستم که در آتش سوختهام و گل زیبایم در شعلههای آتش قرار دارد. آشیانهام در میان این شعلههاست.
هوش مصنوعی: شیخ و جوان هر کدام از دیگری شکایت دارند و دیگر کسی را جز من نمیشناسند که به او گوش دهند.
هوش مصنوعی: خموشی من مانند غنچهای است که هنوز باز نشده و هیچ نشانی از عشق کسی بر لبانم نیست.
هوش مصنوعی: من از جویبارِ محبت و صفای اهل، دستانم را شستم، تا اینکه زبانم زخمی شده و آبِ آن را به دوش خود حمل میکنم.
هوش مصنوعی: من مانند سرو هستم و نه گلی دارم و نه برکتی از آنچه در این باغ کاشتهاند، نصیب من شده است.
هوش مصنوعی: دلم برای زلف و زیبایی او تنگ است و به خاطر این حسرت و شوق، به سفر به هندوستان خود را ملزم میدانم.
هوش مصنوعی: من مانند کمانی هستم که از جای خود حرکت نمیکنم؛ در روز نیازم، دعاهایم به هدف نخواهند رسید اگر از وسط من عبور نکنند.
هوش مصنوعی: من از قناعت و رضایت، همچون یک مرد بزرگوار دچار کمبود و نارضایتی هستم، زیرا بوی خوش کبابی که دیگران دارند به من میرسد و این باعث آسیب من میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای دشمنان گرفته ز تو در زبان مرا
چون دوستان نبوده به دل یک زمان مرا
غمهات را گرفته ام اندر میان جان
جانا از آن گرفته غمت در میان مرا
گر زعفران بخنده در آرد پس از چه رو
[...]
ننموده استخوان ز تن ناتوان مرا
پیدا شده فتیلهٔ زخم نهان مرا
تا زد به نام من غم او قرعهٔ جنون
شد پاره پاره قرعه صفت استخوان مرا
عمری به سر سبوی حریفان کشیدهام
[...]
از بس گرفت تنگی دل در میان مرا
در کام همچو غنچه نگردد زبان مرا
از بال سعی قوت پرواز رفته است
ورنه دهان مار بود آشیان مرا
از فکر رزق، چاک چو گندم به دل فتاد
[...]
دارد همیشه عشق سخن ناتوان مرا
در تاب و تب چو شمع فکنده زبان مرا
در تنگنای جسم ز ضبط فغان شکافت
منقاروار هر قلم استخوان مرا
از خارخار ناوک مژگان او نماند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.