ساقیا می ده که موج او برد از جا مرا
گردبادآسا به یک دور افگند از پا مرا
بی جنونی نیستم از سایه وحشت می کنم
ناله زنجیر می آید ز نقش پا مرا
تشنه ام همچون صدف یک قطره سیرابم کند
نیستم گرداب سرگردان کند دریا مرا
از غم فردا به چشم اشکبارم نم نماند
می رود چون شمع آخر سر درین سودا مرا
یوسفم باشد کنار شهر آغوش پدر
چون دهان گرگ باشد لاله صحرا مرا
دانه خال تو هر جا پهن سازد دام خویش
بالها پیدا شود چون مور از اعضا مرا
خانه دل سیدا از غیر خالی کرده ام
می دهد بهر تسلی وعده بر فردا مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف حالتی از تشنگی و ناامیدی شاعر میپردازد. شاعر از احساسات درونیاش صحبت میکند که به شدت تحت تاثیر مشکلات و غمهای زندگی است. او خود را بهعنوان کسی معرفی میکند که در جستجوی آرامش و تسلی است ولی احساس میکند که این آرامش دور از دسترس اوست. در نهایت، او به امید فردا و وعده تسلی میاندیشد، در حالی که دلتنگی و درد عمیقتری را در درون خود حس میکند.
هوش مصنوعی: ای ساقی، شراب بده که موج آن مرا از جا بلند میکند و همچون گردبادی، به یک لحظه به زمین میزند.
هوش مصنوعی: من دیوانه نیستم، اما از سایه ترسیدهام. صدای ناله زنجیر به گوشم میرسد و اثر پاهایم را بر روی زمین میبینم.
هوش مصنوعی: من مانند صدفی هستم که به یک قطره آب احتیاج دارم تا سیرابم کند، اما دریا مرا هیچگاه ربوده و سرگردان نمیکند.
هوش مصنوعی: در اثر نگرانی از فردا، تمام اشکهایم خشک شدهاند و مانند شمعی که در آخرین لحظاتش میسوزد، من نیز در این اندوه در حال از بین رفتن هستم.
هوش مصنوعی: من مانند یوسف در کنار شهر پدرم هستم، اما این وضعیت شبیه به این است که لالههای صحرا در دهان گرگ قرار دارند.
هوش مصنوعی: هر جا که اثر خال تو را بیابم، دام عشق تو را گسترده میبینم و به همین دلیل، وجودم مانند مورچهای که از هر سو پراکنده شده، درگیر آن عشق میشود.
هوش مصنوعی: دل خود را از هر چیزی جز محبت سیدا خالی کردهام و او برای تسکین خاطر من، روزهای بهتری را وعده میدهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ساقیا دل شد پر از تیمار پر کن جام را
بر کف ما نه سه باده گردش اجرام را
تا زمانی بی زمانه جام می بر کف نهیم
بشکنیم اندر زمانه گردش ایام را
جان و دل در جام کن تا جان به جام اندر نهیم
[...]
ساقیا پیش آر باز آن آب آتشفام را
جام گردان کن ببر غمهای بیانجام را
زآنکه ایام نشاط و عشرت و شادی شده است
بد بود بیهوده ضایع کردن این ایام را
مجلسی در ساز در بستان و هر سوئی نشان
[...]
ساقیا وقت صبوح آمد بیار آن جام را
می پرستانیم در ده باده ی گلفام را
زاهدانرا چون ز منظوری نهانی چاره نیست
پس نشاید عیب کردن رند درد آشام را
احتراز از عشق می کردم ولی بی حاصلست
[...]
من که خدمت کرده ام رندان درد آشام را
کی شمارم پخته وضع زاهدان خام را
تا شدم فارغ به استغنای عشق از هر مراد
بر مراد خویش یابم گردش ایام را
رند و صوفی عارف و عامی مخوانیدم که من
[...]
یار، چون در جام می بیند، رخ گل فام را
عکس رویش چشمه خورشید سازد جام را
جام می بر دست من نه، نام نیک از من مجوی
نیک نامی خود چه کار آید من بد نام را؟
ساقیا، جام و قدح را صبح و شام از کف منه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.