گنجور

 
سیدای نسفی

ساقیا می ده که موج او برد از جا مرا

گردبادآسا به یک دور افگند از پا مرا

بی جنونی نیستم از سایه وحشت می کنم

ناله زنجیر می آید ز نقش پا مرا

تشنه ام همچون صدف یک قطره سیرابم کند

نیستم گرداب سرگردان کند دریا مرا

از غم فردا به چشم اشکبارم نم نماند

می رود چون شمع آخر سر درین سودا مرا

یوسفم باشد کنار شهر آغوش پدر

چون دهان گرگ باشد لاله صحرا مرا

دانه خال تو هر جا پهن سازد دام خویش

بالها پیدا شود چون مور از اعضا مرا

خانه دل سیدا از غیر خالی کرده ام

می دهد بهر تسلی وعده بر فردا مرا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

ساقیا دل شد پر از تیمار پر کن جام را

بر کف ما نه سه باده گردش اجرام را

تا زمانی بی زمانه جام می بر کف نهیم

بشکنیم اندر زمانه گردش ایام را

جان و دل در جام کن تا جان به جام اندر نهیم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
سوزنی سمرقندی

ساقیا پیش آر باز آن آب آتش‌فام را

جام گردان کن ببر غم‌های بی‌انجام را

زآنکه ایام نشاط و عشرت و شادی شده است

بد بود بیهوده ضایع کردن این ایام را

مجلسی در ساز در بستان و هر سوئی نشان

[...]

خواجوی کرمانی

ساقیا وقت صبوح آمد بیار آن جام را

می پرستانیم در ده باده ی گلفام را

زاهدانرا چون ز منظوری نهانی چاره نیست

پس نشاید عیب کردن رند درد آشام را

احتراز از عشق می کردم ولی بی حاصلست

[...]

جامی

من که خدمت کرده ام رندان درد آشام را

کی شمارم پخته وضع زاهدان خام را

تا شدم فارغ به استغنای عشق از هر مراد

بر مراد خویش یابم گردش ایام را

رند و صوفی عارف و عامی مخوانیدم که من

[...]

هلالی جغتایی

یار، چون در جام می بیند، رخ گل فام را

عکس رویش چشمه خورشید سازد جام را

جام می بر دست من نه، نام نیک از من مجوی

نیک نامی خود چه کار آید من بد نام را؟

ساقیا، جام و قدح را صبح و شام از کف منه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از هلالی جغتایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه