هر شب از یادت منور می کنم کاشانه را
گردباد آه می سازم چراغ خانه را
می کند عشاق را سنگ فلاخن کوی تو
جوش سودای تو گرداند سر دیوانه را
تا به زلفت ره نیابد دست غماز نسیم
می کنم خار سر دیوار کویت شانه را
ساغر ما را زدی چون لاله بر خاک سیاه
کرده چشم باده نوشت سرمه دان پیمانه را
ای فلک بر روزیی ما تنگ چشمی ها مکن
سهل باشد از دهان مور بردن دانه را
کلک خود را بعد از این در زیر سر نه سیدا
متکای خویش کن شاخ گل افسانه را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عاشقانه و درد و عشق شاعر نسبت به معشوق میپردازد. شاعر هر شب یاد معشوق را در دل خود روشن میکند و با احساساتی همچون غم و سوز، فضای زندگیاش را میسازد. او از تاثیر عشق بر روح و جسم خود میگوید و به سختیهای ناشی از این عشق اشاره میکند. در نهایت، شاعر از تقدیر و قضا و قدر میخواهد که نسبت به حال او تنگ نظر نباشد و پیشنهاد میدهد که پس از این، افکار و احساساتش را به خواب بسپرد.
هوش مصنوعی: هر شب به یاد تو، منزل را روشن میکنم و با غم و اندوهی که دارم، جانی دوباره به آن میدهم.
هوش مصنوعی: عشق به تو باعث میشود که عاشقان همچون سنگی به دور خود بچرخند و دیوانهها را به تلاطم و شور و هیجان بکشاند.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه نسیم نتواند به راز زلف تو پی ببرد، من خارهای روی دیوار کوی تو را شانه میزنم.
هوش مصنوعی: تو همچون لالهای بر زمین تیره رنگ، جام ما را بر زمین زدی و چشمان باده، نوشتهای بر ظرف سرمهدان پیمانه به جا گذاشته است.
هوش مصنوعی: ای آسمان، بر ما حسود نباش! آسان است که از دهان یک مور دانهای را بگیری.
هوش مصنوعی: از این پس قلم خود را زیر سر نگذار، بلکه مانند یک متکای راحت از آن استفاده کن و به شاخ گل زیباییهای داستانهای خیالانگیز فکر کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای هوای تو شده مقصود هر فرزانه را
چرخ با مهر تو خویشی داده هر بیگانه را
صورتی شاهانه داری ، سیرتی در خورد آن
سیرت شاهانه باید صورت شاهانه را
نکته ای ز الفاظ تو ابکم کند گوینده را
[...]
باز دل گم گشت در کویت من دیوانه را
از کجا کردم نگاه آن شکل قلاشانه را
گاه گاه، ای باد، کانجاهات می افتد گذر
ز آشنایان کهن یادی ده آن بیگانه را
هر شب از هر سوی در می آیدم در دل خیال
[...]
محتسب گوید: که بشکن، ساغر و پیمانه را
غالباً دیوانه می داند، من فرزانه را
بشکنم صد عهد و پیمان، نشکنم پیمانه را
این قدر تمیز هست، آخر من دیوانه را
گو چو بنیادم می و معشوق ویران کردهاند
[...]
میکشد عشق تو سوی خود دل دیوانه را
هست سوزی کو به شمعی میکشد پروانه را
سیل چشمم رفت و ویران کرد بنیاد دلم
چون ز درد و غم نگه دارم من این ویرانه را
میل خالت دارم و اندیشهام از زلف توست
[...]
رخنه کردی دل به قصد جان من دیوانه را
دزد آری بهر کالا می شکافد خانه را
تخم مهر خال او در دل میفکن ای رقیب
بیش ازین ضایع مکن در سنگ خارا دانه را
خیز گو مشاطه کاندر زلف مشکینت نماند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.