گنجور

 
سیدای نسفی

شمع بزمی و چو یوسف به نظر می‌آیی

از کدام انجمن ای جان پدر می آیی

نیست مرغان چمن را خبر از آمدنت

بس که چون بوی گل و باد سحر می‌آیی

سرو چون سایه نفس سوخته در دنبالت

از کجا برزده دامن به کمر می‌آیی

چهره افروخته پوشیده قبای گل نار

بر سر سوختگان همچو شرر می‌آیی

هر کجا جلوه کنی سبز شود شاخ نبات

همچو طوطی مگر از کان شکر می‌آیی

پی نبردست کسی جای تو شبها به کجاست

می روی شام چو خورشید و سحر می‌آیی

تشنه گان را ز لب خود دم آبی ندهی

گرچه سیرابتر از لعل و گهر می‌آیی

شبنم از روی تو می ریزد و گل می روید

از کدامین چمن ای غنچهٔ تر می‌آیی

سیدا پیکر خود فرش رهت ساخته است

بامیدی که تو از خانه به در می‌آیی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

رخ برافروخته دیگر به نظر می‌آیی

از شکار دل‌گرم که دگر می‌آیی؟

از صدف گوهر شهوار نیاید بیرون

به صفایی که تو از خانه به در می‌آیی

می‌چکد آب حیات از گل رخسار ترا

[...]

سیدای نسفی

ای ستمگر ز کجا تازه و تر می آیی

دامن آلوده به خوناب جگر می آیی

در بغل شیشه و خنجر به کمر می آیی

چهره افروخته چون می به نظر می آیی

بیدل دهلوی

گه به رو می‌دوی و گاه به سر می‌آیی

نیستی اشک چرا اینهمه ‌تر می‌آیی

درد فرصت ز هجوم املت باز نداشت

سنگها بسته به دامان شرر می‌آیی

زین تخیل‌ که فشرده‌ست دماغ هوست

[...]

مشتاق اصفهانی

باز سرگرم‌تر از رقص شرر می‌آئی

شعله‌سان بر زده دامن به کمر می‌آئی

عرق آلوده‌تر از لاله تر می‌آئی

رخ برافروخته دیگر به نظر می‌آئی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مشتاق اصفهانی
آشفتهٔ شیرازی

کو بشیری که بگوید ز سفر می‌آیی

خرم آن روز که بینم تو ز در می‌آیی

مردم دیده نیابد به نظر مردم را

تو پری مردم چشم و به نظر می‌آیی

سرخوش از وصل زلیخا و عزیزی در مصر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه