گنجور

 
بیدل دهلوی

گه به رو می‌دوی و گاه به سر می‌آیی

نیستی اشک چرا اینهمه ‌تر می‌آیی

درد فرصت ز هجوم املت باز نداشت

سنگها بسته به دامان شرر می‌آیی

زین تخیل‌ که فشرده‌ست دماغ هوست

قطره نارفته به انداز گهر می‌آیی

شعله‌ات گو نفسی چند به‌ پرواز تند

آخر از ضبط نفس در ته پر می‌آیی

خواب غفلت چقدر گرد پریشان نظری‌ست

به وطن خفته ز تشویق سفر می‌آیی

عالمی در نفس سوخته خون می‌گردد

تا تو یک نالهٔ پرواز اثر می‌آیی

پایه‌ات آنهمه از خاک نچیده‌ست بلند

تا کجاها به سر آبله بر می‌آیی

نفی اوهام ز اثبات یقین خالی نیست

هر چه شب رفته‌ای از خویش سحر می‌آیی

آخر از جلوهٔ تحقیق به حیرت زدن‌ست

وعده وصل است و تو آیینه به بر می‌آیی

نه دل آیینه و نی دیده تماشا قابل

حیرت این است ‌که در دل به نظر می‌آیی

می‌شود هر دو جهان یک مژه آغوش هوس

تا تو همچون نگه از پرده به در می‌آیی

بیدل این انجمن شوق فسردنکده نیست

همچو پرواز به افشاندن پر می‌آیی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

رخ برافروخته دیگر به نظر می‌آیی

از شکار دل‌گرم که دگر می‌آیی؟

از صدف گوهر شهوار نیاید بیرون

به صفایی که تو از خانه به در می‌آیی

می‌چکد آب حیات از گل رخسار ترا

[...]

سیدای نسفی

شمع بزمی و چو یوسف به نظر می آیی

از کدام انجمن ای جان پدر می آیی

نیست مرغان چمن را خبر از آمدنت

بس که چون بوی گل و باد سحر می آیی

سرو چون سایه نفس سوخته در دنبالت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سیدای نسفی
مشتاق اصفهانی

باز سرگرم‌تر از رقص شرر می‌آئی

شعله‌سان بر زده دامن به کمر می‌آئی

عرق آلوده‌تر از لاله تر می‌آئی

رخ برافروخته دیگر به نظر می‌آئی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مشتاق اصفهانی
آشفتهٔ شیرازی

کو بشیری که بگوید ز سفر می‌آیی

خرم آن روز که بینم تو ز در می‌آیی

مردم دیده نیابد به نظر مردم را

تو پری مردم چشم و به نظر می‌آیی

سرخوش از وصل زلیخا و عزیزی در مصر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه