چشم یارم خواب و سنگین است بیداری مرا
می کشم داروی بیهوشی است هشیاری مرا
بوی پیراهن به کنعان رفت پیش از کاروان
جا دهد در دیده منزل سبکباری مرا
از ندامت پشت دستم گرچه روی دست شد
بر کف ایستادست دامان گنه کاری مرا
خرقه من چون گریبان از گلوی من گرفت
شد ردا آخر به گردن فوطه زاری مرا
در خیال چشم او هر جا که منزل می کنم
نیست دور از زیر سر بالین بیماری مرا
هر که را بینم به نفس خویش دارد بندگی
کیست می سازد درین کشور خریداری مرا
تو به از می کردم و یاد جوانی می کنم
در خیالات محال افگند بیکاری مرا
تا زدم در حلقه این زاهدان دست نیاز
رشته تسبیح من شد دام طراری مرا
شاخ و برگم را غم افتادگان افتاده کرد
اره یی بودم که سوهان کرد همواری مرا
دیدن خورشید را مانع نباشد هیچ کس
از جوانان خوش بود معشوق بازاری مرا
با فش و مسواک زاهد را به کوی خویش دید
خنده زد گفتا سری نبود به دستاری مرا
صبح حشر از روی کارم پرده خواهد برگرفت
گر نسازد دامن عفو تو ستاری مرا
یوسف از زندان برون آمد عزیز مصر شد
مژده امیدواری ها بود خواری مرا
سیدا در فکر خوبان استخوانم شد سفید
کو جوانی کاندرین پیری دهد یاری مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات و افکار شاعر درباره عشق، تنهایی و ندامت میپردازد. شاعر از خواب و بیداری صحبت میکند و به تأثیر وجود محبوبش بر زندگیاش اشاره میکند. بوی پیراهن محبوب، احساساتی عمیق را در او زنده میکند و او را به یاد گذشته میاندازد. شاعر از غم و اندوه خود به خاطر گناهان و اشتباهاتش سخن میگوید و به حسرت جوانی که در پیری به سر میبرد، مینگرد. او از زهد و دیانت برخی افراد انتقاد دارد و در نهایت به امید بهبودی و کمک از سوی محبوب اشاره میکند. کل شعر نمایانگر کشمکشهای درونی و جستجوی محبت و بخشش است.
هوش مصنوعی: چشم محبوبم خوابآلود و سنگین است و بیداری من را به شدت آزار میدهد، مثل اینکه هشیاری من خود مانند دارویی است که موجب بیهوشیام شده است.
هوش مصنوعی: بوی پیراهن یوسف به سرزمین کنعان رسید قبل از این که کاروان بیاید و این بوی خوش در چشمان من جا گرفت و حس سبکی و راحتی را برایم به ارمغان آورد.
هوش مصنوعی: اگرچه از پشیمانی و ندامت، پشت دستم را مینگرم، اما در واقع، گناهی که کردهام مانند دامانی است که در دستانم ایستاده و مرا به خود میکشاند.
هوش مصنوعی: لباس عاجزانه من، مانند گریبان که از گردن من گرفته شده، در نهایت به گردن خداوند زاری من آویخته شده است.
هوش مصنوعی: در تصور من، هر کجا که اقامت داشته باشم، برایم دور از چشمان او نیست و بیماری من همیشه در کنار من است.
هوش مصنوعی: هر کس را که میبینم، در دل خود احساس میکنم که او در برابر من تسلیم است و به نوعی به من خدمت میکند. در این سرزمین، چه کسی میتواند به عنوان خریدار من باشد؟
هوش مصنوعی: من به یاد جوانی و شیرینیهای آن دوران میافتم و در فکرهای ناشدنی غرق شدهام که بیکاری، مرا گرفتار خودش کرده است.
هوش مصنوعی: به محض اینکه دستم را به سوی این زاهدان دراز کردم و نیازم را بیان کردم، رشته تسبیح من به دام فریبندگی آنها تبدیل شد.
هوش مصنوعی: غم و اندوه بر من چنگ انداخته است، مثل یک اره که به وسیله سوهان، سطح صاف و همواری را خراشیده و خراب کرده است.
هوش مصنوعی: هیچ چیزی نمیتواند مانع جوانان شود تا زیبایی و جذابیت محبوب من را ببینند، حتی اگر خورشید در آسمان باشد.
هوش مصنوعی: شخصی را دید که در حال مسواک زدن است و به او میگوید که چطور میتواند در حالی که به خود میرسد و در حال پاکیزگی است، سرش را زیر دستمال پنهان کند. او به نوعی به این نکته اشاره میکند که ظاهر فردی زاهد با حالت ظاهریاش تناقض دارد و به همین خاطر خندهاش گرفته است.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، اگر تو مرا ببخشی و پردهپوشی نکنی، چهرهام برملا خواهد شد.
هوش مصنوعی: یوسف از زندان خارج شد و به مقام عزیز مصر رسید. این خبر نویدبخش امیدها و آرزوها است، اما در دل من حس تنهایی و ناامیدی را به یاد میآورد.
هوش مصنوعی: ای کسی که در فکر نیکوکاران هستی، موهای من در اثر نگرانی و غصه سفید شده است. چه جوانی که در این دوران پیری به من کمک میکند!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای نکودارنده تا اندر جهان داری مرا
بر نکونامی نگهدار و نکوکاری مرا
چون طریق خوب کرداری به است از هر طریق
برمگردان از طریق خوب کرداری مرا
چون بهر کاری بحق یاری گر خلق توام
[...]
تا بود در عشق آن دلبر گرفتاری مرا
کی بود ممکن که باشد خویشتنداری مرا
سود کی دارد به طراری نمودن زاهدی
چون ز من بربود آن دلبر به طراری مرا
ساقی عشق بتم در جام امید وصال
[...]
از چه می داری نگارینا بدین زاری مرا
کم به هر عمری بخاطر در نمی آری مرا
من چو خاک راه گشتم در ره عشقت به جان
تا مگر از روی لطف از خاک برداری مرا
ز آتش عشقت منم خاکی روا داری که تو
[...]
ای فکنده عزت حسنت به صد خواری مرا
از تو خشنودم به هر خواری که می داری مرا
چیست جرم من که هر گه بار بندی زین دیار
دیگران را همسفر سازی و بگذاری مرا
دیدمت در خواب هم آغوش خویش ای کاشکی
[...]
از زبانت می رسد هر لحظه آزاری مرا
می خلد هر دم بدل زان برگ گل خاری مرا
می تواند کرد پنهان از رقیبم ضعف تن
گر نسازد فاش هر دم ناله زاری مرا
زار مردم در غم تنهایی و ممکن نشد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.