گنجور

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ظهیری سمرقندی

آن را که غمی بود که بتواند گفت

غم از دل خود به گفت بتواند رفت

مولانا

همین شعر » بیت ۱

آن را که غمی باشد و بتواند گفت

گر از دل خود بگفت بتواند رفت

بهاء ولد

این طرفه گلی نگر که ما را بشکفت

نی رنگ توان نمود نه بوی نهفت

مولانا

همین شعر » بیت ۲

این طرفه گلی نگر که ما را بشکفت

نه رنگ توان نمود و نه بوی نهفت

منتسب به هر دو سخنور
سعدالدین وراوینی

این طرفه گلی نگر که ما را بشکفت

نه رنگ توان نمود نه بوی نهفت

مولانا

همین شعر » بیت ۲

این طرفه گلی نگر که ما را بشکفت

نه رنگ توان نمود و نه بوی نهفت

رودکی

چشمم ز غمت، به هر عقیقی که بسفت

بر چهره هزار گل ز رازم بشکفت

رازی، که دلم ز جان همی داشت نهفت

اشکم به زبان حال با خلق بگفت

ابوسعید ابوالخیر

سِرّ سخن دوست نمی‌یارم گفت

دُرّی‌ست گرانبها نمی‌یارم سفت

ترسم که به خواب دَرْبگویم به کسی

شبهاست کزین بیم نمی‌یارم خفت

ازرقی هروی

ای رای تو با ضمیر گردون شد جفت

پیدا بر تو هر چه فلک راست نهفت

مدح چو تویی چو من رهی داند گفت

الماس خرد در سخن داند سفت

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
قطران تبریزی

تا من بودم بود مرا دولت جفت

وین دولت بیدارم یک روز نخفت

بد گوی مرا طعنه چه بتواند گفت

الماس بابریشم که تواند سفت

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
عنصرالمعالی

گر شیر شود عدو چه پیدا چه نهفت

با شیر به شمشیر سخن باید گفت

آن‌را که به گور خفت باید بی‌جفت

با جفت بخان خویش نتواند خفت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه