گنجور

 
مولانا

قصد سرم داری خنجر به مشت

خوشتر از این نیز توانیم کُشت

برگ گل از لطف تو نرمی بیافت

بر مثل خار چرایی درشت

تیغ زدی بر سرم ای آفتاب

تا شدم از تیغ تو من گرم پشت

تیغ حجابست رها کن حجاب

بر رخ من گرم بزن یک دو مشت

وصف طلاق زن همسایه کرد

گفت به خاری زن خود هشت هشت

گفت چرا هشت جوابش بداد

در عوض زشت بدان قحبه رشت

بهر طلاقست امل کو چو مار

حبس حطامست و کند خشت خشت

آتش در مال زن و در حطام

تا برهی ز آتش وز زاردشت

بس کن و کم گوی سخن کم نویس

بس بودت دفتر جان سر نوشت

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
غزل شمارهٔ ۵۱۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
محمد بن مخلد سگزی

جز تو نزاد حوا و آدم نکشت

شیر نهادی به دل و بر منشت

معجز پیغمبر مکی تویی

به کنش و به منش و به گوشت

فخر کند عمار روزی بزرگ

[...]

منوچهری

باز جهان گشت چو خرم بهشت

خوید دمید از دو بناگوش مشت

ابر به آب مژه در روی کشت

گل به مل و مل به گل اندر سرشت

سعدی

با تو مرا سوختن اندر عذاب

به که شدن با دگری در بهشت

بوی پیاز از دهن خوبروی

نغزتر آید که گل از دست زشت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه