در این خانه کژی ای دل گهی راست
برون رو هی که خانه خانه ماست
چو بادی تو گهی گرم و گهی سرد
رو آن جا که نه گرما و نه سرماست
تو خواهی که مرا مستور داری
منم روز و همیشه روز رسواست
تو میرابی که بر جو حکم داری
به جو اندرنگنجد جان که دریاست
تو پر و بال داری مرغ واری
به پر و بال مردان را چه پرواست
نجس در جوی ما آب زلالست
مگس بر دوغ ما بازست و عنقاست
صلا ای آفتاب لامکانی
که ذره ذره از تابش ثریاست
بحمدالله به عشق او بجستیم
از این تنگی که محراب و چلیپاست
دهل برگیر و در بازار میرو
ندا میکن که یوسف خوب سیماست
دریدم پرده ناموس و سالوس
که جان من ز جان خویش برخاست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف حالتهای روحی و عاطفی انسانها میپردازد. شاعر به تناقضهایی که در وجود آدمی وجود دارد اشاره میکند و به دوری و نزدیکی به عشق و حقیقت اشاره دارد. او از حاکمیت عشق بر زندگی و رهایی از قید و بندها صحبت میکند و به دعوت به شادی و زندگی آزاد دست میزند. در نهایت، شاعر تاکید میکند که حقیقت و عشق همواره بر همه چیز غالب است و باید از محدودیتها رها شد.
هوش مصنوعی: ای دل در این خانه وقتی که راست میروی، گاهی هم کج بیرون برو، زیرا این خانه متعلق به ماست.
هوش مصنوعی: زندگی مانند باد است که گاهی گرم و گاهی سرد میوزد. به جایی برو که نه گرمای زیاد وجود دارد و نه سرمای زیاد؛ یعنی در جایی که تعادل و آرامش برقرار است.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی من را پنهان نگهداری، باید بدانی که من همیشه روز روشن و آشکارم.
هوش مصنوعی: تو مانند یک فرمانروا هستی که بر جریان آب تسلط داری. اما جان آدمی مانند دریا است و نمیتواند در جریان آب محصور شود.
هوش مصنوعی: تو همچون مرغی هستی که بال و پر دارد، اما مردان با اختیار و قدرت خود، نیازی به پر و بال تو ندارند.
هوش مصنوعی: آب در جوی ما پاک و زلال است، اما مگس بر دوغ ما نشسته و پرندهای خیالی و دور از واقعیت در آن وجود دارد.
هوش مصنوعی: ای آفتاب پرتو افشان، که نور تو از ستارهها هم روشنتر است، در مکان و زمان نمیگنجی و هر ذره از نورت نشان از بزرگی و زیباییات دارد.
هوش مصنوعی: با تشکر از خداوند، به خاطر عشق او از این تنگنا و محدودیت خارج شدیم که مانند محراب و صلیب است.
هوش مصنوعی: دهل را به صدا بیاور و به بازار برو و فریاد بزن که یوسف بسیار زیباست.
هوش مصنوعی: من پردههای حرمت و تزویر را دریدم و جانم از وجود خودم جدا شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
به وصفش چند گفتن هم نه زیباست
که چندی را مقادیرست و احصاست
خداوندی که تاج دین و دنیاست
بهدولت دین و دنیا را بیاراست
از آن تاجی است در دنیا و در دین
که انعلا مرکب او تاج جوزاست
دلیل دولتش چون روز روشن
[...]
قدر میخواست تا کار دو عالم
به یکبار از پی سلطان کند راست
چو او اندیشهٔ برخاستن کرد
قضا گفتا تو بنشین خواجه برخاست
خداوندا کمینه چاکر تو
کت اندر بندگی یکروی و یکتاست
ز خدمت یکدو روز اردورماندست
مگو سرگشته نا پای برجاست
بخاک پای تو کان نیست تقصیر
[...]
بیا بنشین که دلها بی تو برخاست
دمی با ما دل سنگین بکن راست
من اندیشم که جان بر تو فشانم
مشو از جای، کین اندیشه برجاست
ز تو جورست با ما و غمی نیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.