بازآمدم خرامان تا پیش تو بمیرم
ای بارها خریده از غصه و زحیرم
من چون زمین خشکم لطف تو ابر و مشکم
جز رعد تو نخواهم جز جعد تو نگیرم
خوشتر اسیری تو صد بار از امیری
خاصه دمی که گویی ای خسته دل اسیرم
خاکی به تو رسیده به از زری رمیده
خاصه دمی که گویی ای بینوا فقیرم
از ماجرا گذر کن گو عقل ماجرا را
چنگ است ورد و ذکرم بادهست شیخ و پیرم
ای جان جان مستان ای گنج تنگدستان
در جنت جمالت من غرق شهد و شیرم
من رستخیز دیدم وز خویش نابدیدم
گر چون کمان خمیدم پرنده همچو تیرم
خاکی بدم ز بادت بالا گرفت خاکم
بیتو کجا روم من ای از تو ناگزیرم
ای نور دیده و دین گفتی به عقل بنشین
ای پردهها دریده کی می هلی ستیزم
من بنده الستم آن تو بوده استم
آن خیره کش فراقت می راند خیر خیرم
کی خندد این درختم بینوبهار رویت
کی دررسد فطیرم تا نسرشی خمیرم
تا خوان تو بدیدم آزاد از ثریدم
تا خویش تو بدیدم از خویش خود نفیرم
از من گذر چو کردی از عقل و جان گذشتم
در من اثر چو کردی بر گنبد اثیرم
در قعدهام سلامی ای جان گزین من کن
تا بیسلام نبود این قعده اخیرم
من کف چرا نکوبم چون در کف است خوبم
من پا چرا نکوبم چون بم شدهست زیرم
تبریز شمس دین را از ما رسان تو خدمت
خدمت به مشرقی به کز روش مستنیرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احوالات عاشقانه و احساس ندامت شاعر است. او با ناز و کرشمه به پیش معشوق بازمیگردد و از دردها و غمهایش یاد میکند. شاعر خود را مانند زمین خشک میبیند که نیازمند رحمت و لطافت معشوق است. او ترجیح میدهد اسیر عشق معشوق باشد تا اینکه در مقام و ثروت باشد. در اشعار، او به وفاداری و بندگیاش تأکید میکند و میگوید که در absence معشوق احساس خسران و تنهایی میکند. همچنین اشاره میکند که وجود او به تنهایی بیمعناست و عشق معشوق برای او همچون زندگیبخش است. شاعر در نهایت از معشوق میخواهد که او را در جمع خود بپذیرد و به او سلام دهد.
هوش مصنوعی: من دوباره با ناز و زیبایی به سوی تو برگشتم تا در آغوش تو جان بسپارم، ای کسی که بارها به خاطر غمت دلم را خریدهای و از زحمت و درد رنجیدهام.
هوش مصنوعی: من مانند یک زمین خشک نیاز به محبت و رحمت تو دارم و هیچ چیز دیگری جز صدای رعد و برق تو را نخواهم و هیچ زنی با زیبایی تو را نخواهم.
هوش مصنوعی: خوشحالترم از اینکه اسیر تو هستم تا اینکه امیر باشم، بهخصوص زمانی که به من میگویی: ای دل خسته، من اسیر توام.
هوش مصنوعی: خاکی که به تو رسیده، از طلا هم ارزشمندتر است، به ویژه زمانی که احساس میکنم در بینیازی هستم و در عذاب فقر به سر میبرم.
هوش مصنوعی: بگذار از داستان و وقایع عبور کنیم، زیرا عقل تنها به تنگناها و مشکلات میپردازد. ذکر و یاد من مانند شراب است، که برای من به مانند شیخ و پیرم ارزشمند است.
هوش مصنوعی: ای جان من، ای گنجی که در دل تنگدلان نهفتهای، من در بهشت زیبایی تو غرق در لذت و شیرینیام.
هوش مصنوعی: من به قیامت و روز رستاخیز نگاه کردم و خود را در آن حالت گم کردم. اگرچه مانند کمان خمیدهام، اما همچون پرندهای هستم که به سوی هدف پرواز میکند.
هوش مصنوعی: من در این خاک هستم و به واسطهی تو به عرش میرسم. اما بدون تو نمیدانم به کجا بروم، زیرا تو برای من ضروری و ناگزیر هستی.
هوش مصنوعی: ای روشنی چشم و دین، وقتی عقل را به آرامش دعوت کردی، چه زمانی پردهها را کنار میزنی و بر سر من میپری.
هوش مصنوعی: من بندهای هستم که همیشه وابسته به تو بودهام. جداییات برایم بسیار سخت و آزاردهنده است و من از این وضعیت رنج میبرم.
هوش مصنوعی: کی کسی میتواند بیبهار به این درخت بخندد؟ چه زمانی به من نان تازه میرسد تا خمیرم را به هم بزنم؟
هوش مصنوعی: وقتی به سفره و نعمت تو نگاه کردم، از مقام و جایگاه خود رها شدم. وقتی به تو توجه کردم، تمام آنچه که به خودم مربوط بود را فراموش کردم و تنها تو را دیدم.
هوش مصنوعی: وقتی از من عبور کردی، من هم از عقل و جانم گذشتم. وقتی بر من تأثیر گذاشتی، مثل اثری که بر گنبد آسمان میگذاری، در من نیز اثر گذاشتی.
هوش مصنوعی: ای محبوب من، در این نشستهام بر سلام تو تاکید کن تا بدون سلام تو، این نشستن برایم بیمعنا باشد.
هوش مصنوعی: چرا دستهایم را به هم نمیزنم، در حالی که خوب بودنم در همین دستانم است؟ و چرا پاهایم را به زمین نمیکوبم، وقتی که زیرم حالتی از مرگ پیدا کرده است؟
هوش مصنوعی: تبریز، شمسالدین را از ما به مشرق برسان. تو به او خدمت کن که من از روشنیاش بهرهمند شدهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فرخنده باد و خرم نوروز شاه عالم
سلطان تاجداران تاج تبار آدم
عالی جلال دولت باقی جمال ملت
دارندهٔ زمانه شاهنشه معظم
از تخت و خاتم آمد آرایش بزرگان
[...]
ای رایت رفیعت بنیاد نظم عالم
وی گوهر شریفت مقصود نسل آدم
برنامهٔ وجودت شد چار حرف عنوان
کان چار حرف آمد پس چار طبع عالم
هم نام فرخت را زی نامه برد عیسی
[...]
اشرب مع الندامی فی روضة الخزامی
فالصبح قد تبدی والریح قد تنسم
ای دلربای ساده برگیر جام باده
دل خستگان غم را از باده ساز مرهم
یا معدن الملاحه الراح منک راحه
[...]
یا ساقی الکریم سوقی بماء کرم
هل للتراب حظ من جرعة الکرام
بگریست ابر نیسان والوَرد قَد تبَسَّم
خامش چنین چرایی؟والطَّیر قَد ترنَّم
کردند خانه رنگین عینای مِن دمُوعی
از بس که اشک خونین قَد فاضَ مِنهُما دم
دل کی رسد به جانان والحُزن لیسَ فیهِ
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.