بعد از آنش از قفس بیرون فکند
طوطیک پرید تا شاخ بلند
طوطی مرده چنان پرواز کرد
کهآفتاب شرق ترکیتاز کرد
خواجه حیران گشت اندر کار مرغ
بیخبر ناگه بدید اسرار مرغ
روی بالا کرد و گفت ای عندلیب
از بیان حال خودْمان ده نصیب
او چه کرد آنجا که تو آموختی؟
ساختی مکری و ما را سوختی؟
گفت طوطی کاو به فعلم پند داد
که رها کن لطف آواز و وداد
زانک آوازت ترا در بند کرد
خویشتن مرده پی این پند کرد
یعنی ای مطرب شده با عام و خاص
مرده شو چون من که تا یابی خلاص
دانه باشی مرغکانت بر چنند
غنچه باشی کودکانت بر کنند
دانه پنهان کن بهکلی دام شو
غنچه پنهان کن گیاه بام شو
هر که داد او حُسن خود را در مزاد
صد قضای بد سوی او رو نهاد
چشمها و خشمها و رشکها
بر سرش ریزد چو آب از مَشکها
دشمنان او را ز غیرت میدرند
دوستان هم روزگارش میبرند
آنک غافل بوَد از کشت و بهار
او چه داند قیمت این روزگار؟
در پناه لطف حق باید گریخت
کاو هزاران لطف بر ارواح ریخت
تا پناهی یابی آنگه چون پناه!
آب و آتش مر ترا گردد سپاه
نوح و موسی را نه دریا یار شد؟
نه بر اعداشان بهکین قهار شد؟
آتش ابراهیم را نه قلعه بود؟
تا برآورد از دل نمرود دود؟
کوه یحیی را نه سوی خویش خواند؟
قاصدانش را به زخم سنگ راند؟
گفت ای یحیی بیا در من گریز
تا پناهت باشم از شمشیر تیز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
طوطی گفت: با آن کارش به من پند و اندرز داد که آواز و خوشسخنی را رها کن. (وداد یعنی دوستی و در اینجا گویا به معنی همصحبتی و خوشسخنی باشد)
همین آواز و خوشسخنیات تو را در بند کرده است؛ راز آنکه خود را به مردن زد این بود.
یعنی ای کسی که مثل مُطرب از خاص تا عام با همه همنشین شدهای؛ مرده شو تا چون من رهایی یابی.
اگر دانه باشی مرغان تو را میچینند و اگر غنچه باشی کودکان بر میکَنند.
پس به کلی دانهها و فوایدت را پنهان کن و بجای غنچه بودن، گیاه روییده بر بام باش که کسی آن را نمیچیند.
هر کس که زیبایی و حسن خود را در معرض گذاشت و بالای دست گرفت، صد قضا و بلای بد به او روی آورد.
و چشم بد و خشم و رشک همچون آب از مَشک بر سر او میریزد.(در گذشته آوردن آب آشامیدنی از چشمهها را معمولا دختران انجام میدادهاند و برای این کار، مشکِ آب را بر سر نهاده و همیشه مقداری از آب مشک بر سر و روی آن شخص میریزد. مولانا در اینجا کسی که زیباییهایش را بر دست بگیرد به زیبارویی تشبیه کرده که به سبب زیباییاش ریختن چشم و خشم بر او مانند آب آن مشک حتمی است.)
دشمنان از روی کین و خشم به او صدمه میزنند و دوستان هم عمر او را بیهوده تلف میکنند.
کسی که نداند فصل کاشتن و بهار کی است و چه ارزشی دارد چطور بهای وقت و عمرش را میفهمد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲۱ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.