گنجور

 
مولانا

بانگ می‌آمد که ای طالب بیا

جود، محتاج گدایان چون گدا

جود می‌جوید گدایان و ضعاف

همچو خوبان کآینه جویند صاف

روی خوبان ز آینه زیبا شود

روی احسان از گدا پیدا شود

پس ازین فرمود حق در والضحی

بانگ کم زن ای محمد بر گدا

چون گدا آیینهٔ جودست هان

دم بود بر روی آیینه زیان

آن یکی جودش گدا آرد پدید

و آن دگر بخشد گدایان را مزید

پس گدایان آیت جود حقند

وانک با حقند جود مطلقند

وانک جز این دوست او خود مرده‌ایست

او برین در نیست نقش پرده‌ایست