به گلشن بود در پرواز مرغ بند برپایی
سر بندش به دست صید بند بیمدارایی
بهر گلبن که افتادی گذار او به صد حسرت
برآوردی ز جان خسته آه جسمفرسایی
رسانید این سخن کز دل اسیران را گشاید خون
به گوش او ز هر شاخی چو طوطی مرغ گویایی
که پرواز گلستانت مبارک ای که عمری شد
مقید گشته از مرغان گلشن کرده تنهایی
به گوش از طایران گلشنش چون این صفیر آمد
کشید از سینه مجروح آه حسرتافزایی
که مرغی را که پروازش به دست دیگران باشد
چه ذوق از رفت گلزاریست یا دامان صحرایی
منم مشتاق آن مرغ و کمندم رشته زلفی
نمیخواهد دلم سیری نمیجوید تماشایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به پرواز مرغی اشاره میکند که به دلیل اسیری در دام، از گلستانش دور شده است. او با حسرت به زندگی گلشن و آزادی پرندگان دیگر مینگرد و احساس میکند که این پرواز خوشایند بدون آزادی حقیقی بیمعناست. شاعر خود را به عنوان یک مرغ تشنهی آزادی معرفی میکند که دلش از زیباییهای زندگی سیر نمیشود و همواره در جستجوی آن است. این شعر عواطف عمیق و آرزوی رهایی را به تصویر میکشد و بر اهمیت آزادی در زندگی تأکید میکند.
هوش مصنوعی: در باغی پر از گل و سرسبزی، پرندهای در حال پرواز بود و با وجود همه زیباییها و آزادیاش، در نهایت در چنگال صیاد گرفتار شد. این نشاندهندهی ناتوانی در حفظ آزادی و رهایی است.
هوش مصنوعی: وقتی به باغ گل رسیدی، با حسرت به آنجا نگاه کردی و از دل خستهات آهی کشیدی به خاطر زحماتی که کشیدهای.
هوش مصنوعی: این گفته را به دیگران برسانید؛ زیرا این سخن میتواند دل اسیران را آزاد کند. اگر در گوش او بپیچد، مانند طوطی که از هر شاخهای میخواند، صدای گویایی خواهد داشت.
هوش مصنوعی: پرواز گلستانت مبارک باد، ای کسی که عمری در قید و بند قرار داشته و به دلیل این قیدها، از دیگران و پرندگان گلشن جدا افتادهای.
هوش مصنوعی: صدای زیبای پرندگان گلستان به گوش میرسد و دل مجروح من را به یاد حسرتها میاندازد.
هوش مصنوعی: اگر مرغی به پرواز درآید اما کنترلش در دستان دیگران باشد، چه لذتی از پرواز در میان گلها یا گشت و گذار در دشت وجود خواهد داشت؟
هوش مصنوعی: من عاشق آن پرندهام و نگاهم به رشته زلفی است که نمیتواند یاد من را فراموش کند. دل من هرگز از تماشای آن مادهای سیر نمیشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بهار آمد من و هر روز نو باغی و نو جایی
به گشتن هر زمان عزمی به بودن هر زمان رایی
قدح پر باده رنگین به دست باده پیمایی
چو مرغ از گل به گل هر ساعتی دیگر تماشایی
نگاری با من و رویی نه رویی بلکه دیبایی
[...]
شبی تاری چو بیساحل دمان پر قیر دریائی
فلک چون پر ز نسرین برگ نیل اندوده صحرائی
نشیب و توده و بالا همه خاموش و بیجنبش
چو قومی هر یکی مدهوش و درمانده به سودائی
زمانه رخ به قطران شسته وز رفتن برآسوده
[...]
ایا بی حد و مانندی که بی مثلی و همتایی
تو آن بی مثل و بی شبهی که دور از دانش مایی
ز وهمی کز خرد خیزد تو زان وهم و خرد در وی
ز رایی کز هوا خیزد تو دور از چشم آن رایی
پشیمانست دل زیرا که تو اسرارها دانی
[...]
خرد را دوش میگفتم که ای اکسیر دانایی
همت بیمغز هشیاری همت بیدیده بینایی
چه گویی در وجود آن کیست کو شایستگی دارد
که تو با آب روی خویش خاک پای او شایی
کسی کاندر جهان بیهیچ استکمال از غیری
[...]
زهی اخلاق تو محمود همچون عقل و دانائی
زهی ایام تو مشکور همچون عهد برنائی
امام شرق رکن الدینکه سوی حضرتت دایم
خطاب انجم و چرخست مولانا و مولائی
اضافت با کف رادت ز گیتی گنج پردازی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.