گنجور

 
مشتاق اصفهانی

شبی روز منست ای از تو روشن چشم داغ من

که گردی انجمن افروز من چشم چراغ من

شبی شور از فروغ مهر شمع‌افروز داغ من

نه آخر من سیه‌روز توام چشم و چراغ من

بود خون جگر می بی‌لب ساقی همان بهتر

که ماند خشک همچون شیشه خالی دماغ من

ز بس کاهیدم از هجرش گرم بیند عجب نبود

که نشناسد مرا یا روز من گیرد سراغ من

ز هر شب امشبم تاب‌وتب افزونست پنداری

که غافل خویش را پرو نه ای زد بر چراغ من

چه فیض از شیشه دل ساغر چشم ترم دارد

کزین مینا نمی‌آید بجز خون در ایاغ من

زیر سیر گلستان گل‌های داغت فارغم دارد

که باشد سینه‌ام زین لاله گلگشت باغ من

سرودم را شنو مشتاق منگر این سیه‌بختی

که خوش‌تر از نوای بلبل است آهنگ زاغ من

 
sunny dark_mode