گنجور

 
مشتاق اصفهانی

نگیرد دل قرار از تاب تب بیمار هجران را

مگر آن دم که بیند روی جانان و دهد جان را

نبودش جا به غیر از دامن یعقوب و حیرانم

که یوسف چون کشید آزار چاه و رنج زندان را

شمار کشتگان وادی عشق از که می‌آید

که در خون کاروانی خفته هر گام این بیابان را

شب عاشق بپایان گو میا کز حسرت عشقت

ز هم فرقی نباشد صبح وصل و شام هجران را

شود ممتاز کی عشق از هوی در کشوری کآنجا

نباشد فرق چاک سینه و چاک گریبان را

بدان آشفته حالی روز خویش از شورش کشتی

رسانیدم به پایان کاهل کشتی روز طوفان را

دو شهر آن مه ز وصل و هجر خود دارد که جا باشد

در آن جان‌های آباد و درین دل‌های ویران را

ز تیغ جورت آن سرها که در هر وادی افتاده

شماری گر توانی بشمری ریگ بیابان را

به دیگر بلبلان مشتاق را ای گل چه می‌سنجی

که باشد نغمه رنگارنگ این مرغ خوش‌الحان را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

چو بگشاید نگار من دو بادام و دو مرجان را

بدین نازان کند دل را بدان رنجان کند جان را

من و جانان به جان و دل فرو بستیم بازاری

که جانان دل مرا داده است من جان داده جانان را

چو نار کفته دارم دل بنار تفته آگنده

[...]

امیر معزی

چو عاشق شد دل و جانم رخ و زلفین جانان را

دل و جان را خطرنبود دل این را باد و جان آن‌را

من‌ از جانان دل و دین را به حیلت چون نگه دارم

که ایزد بر دل و جانم مسلط‌ کرد جانان را

نگارینی که چون بینی لب و دندان شیرینش

[...]

اثیر اخسیکتی

زهی سر بر خط فرمان تو افلاک و ارکان را

چوچابک دست معماری است لطفت عالم جان را

ز ابر طبع لولوء بخش و باد لطف تو بوده

بروز مفلسی بنشانده ی دریا و عمان را

تو کوه گوهری در ذات و من هرگز ندانستم

[...]

مولانا

رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را

فروبرید ساعدها برای خوب کنعان را

چو آمد جان جان جان نشاید برد نام جان

به پیشش جان چه کار آید مگر از بهر قربان را

بدم بی‌عشق گمراهی درآمد عشق ناگاهی

[...]

امیرخسرو دهلوی

گه از می تلخ می‌کن آن دو لعل شکرافشان را

که تا هر کس به گستاخی نبیند آن گلستان را

کنم دعوی عشق یار و آنگه زو وفا جویم

زهی عشق ار به رشوت دوست خواهم داشتن آن را

بران تا زودتر زان شعله خاکستر شود جانم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه