کاش بیرون فتد از سینه دل زار مرا
کشت نالیدن این مرغ گرفتار مرا
بیبقا شادی وصل تو و دانم که ز پی
آرد این خنده کم گریه بسیار مرا
چه شد ار داد بهصدرنگ گل آن گلبن ناز
که ازو نیست بجز دامن پرخار مرا
منم از رونق جنس هنر آفت زدهای
که زد آتش بدکان گرمی بازار مرا
گومبر جانب گلشن قفسم را صیاد
بس بود نالهای از حسرت گلزار مرا
نرود تیرگی از بخت بکوشش گو باد
روز روشن دگر آنرا و شب تار مرا
آنکه آخر بصد افسانه بخوابم میکرد
ساخت از خواب عدم بهر چه بیدار مرا
گو طبیبم نکند چاره مریض عشقم
که دلخسته بود خوش تن بیمار مرا
نیست گویائیم از خویش چو طوطی مشتاق
این سخنهاست از آن آینه رخسار مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد و رنج دل زار خود سخن میگوید. او آرزو دارد که این دل پر درد از سینهاش بیرون بیفتد و از گریه و نالههایش رها شود. به عشق بیبقای محبوبش اشاره میکند که چگونه خندههایش نمیتواند غمهایش را کم کند. به تلخی زیبایی و زبانی نافذ اشاره میکند که چگونه گلزار زندگیاش پر از خار است. او خود را آفتزده میبیند و از اینکه با وجود انتظار، هنوز در حسرت گلزار است، ناامید شده است. شاعر میگوید که نمیتواند از تیرگی بختش خلاص شود و در تلاش است تا روشنایی به شب تارش برگردد. در پایان، او به این نکته اشاره میکند که شاید هیچ درمانی برای درد عشقش وجود نداشته باشد و احساس میکند نتوانسته خودش را به درستی بیان کند.
هوش مصنوعی: کاش که درد و رنجی که در دلم دارم، از وجودم بیرون بیاید؛ زیرا این نالههای دلbroken و بینوا، مرا کشت و به شدت آزار میدهد.
هوش مصنوعی: شادی و خوشی ناشی از وصال تو پایدار نیست و میدانم که این خنده، در پیاش غم و گریههای زیادی برایم به همراه خواهد داشت.
هوش مصنوعی: چه اهمیتی دارد اگر گل آن باغ زیبا به من توجهی نکند، زیرا جز دامن پر از خار، چیزی از آن باغ نصیبم نشده است.
هوش مصنوعی: من انسانی هستم که به خاطر هنر خود دچار آسیب و خطر شدهام، مثل فروخته شدن در بازار غمانگیزی که آتش هنوز هم سایهاش بر سرم سنگینی میکند.
هوش مصنوعی: در لابهلای باغ، قفسم برای صیاد کافی است، تنها یک ناله از آرزوهایم برای گلزار من کافی است.
هوش مصنوعی: بخت من همیشه تاریک است و با تلاش و کوشش، ای باد، امید دارم که روزی روشن بیاید که تاریکی شب من را برطرف کند.
هوش مصنوعی: آن کسی که با قصهها و افسانهها من را به خواب میبرد، اکنون چرا من را از خواب عدم بیدار کرده است؟
هوش مصنوعی: اگرچه من پزشکم، اما نمیتوانم برای درد عشقم راهحلی پیدا کنم. دل من که خسته است، به سراغ این بیمار خوشطبع میآید.
هوش مصنوعی: من مانند طوطی از خودم سخن نمیگویم، بلکه به خاطر اینکه آینهی صورتام مرا به صحبت وا میدارد، به این سخنان روی آوردهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کس فرستاد به سر اندر عیار مرا
که: مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا
وین فژه پیر ز بهر تو مرا خوار گرفت
برهاناد ازو ایزد جبار مرا
ماهرویا ز غم عشق نگه دار مرا
مگذر از بیعت دیرینه و مگذار مرا
به محالی و خطائی که تو را هست خیال
خط مکش بر من و بیهوده میازار مرا
چند گویی که به یکبار زبونگیر شدی
[...]
جام می تا خط بغداد ده ای یار مرا
باز هم در خط بغداد فکن بار مرا
باجگه دیدم و طیار ز آراستگی
عیش چون باج شد و کار چو طیار مرا
رخت کاول ز در مصطبه برداشتیم
[...]
به خرابات گرو شد سر و دستار مرا
طلبم کن ز خرابات و به دست آر مرا
بفغانند مغان از من و از زاری من
شاید از پیر مغان هم ندهد بار مرا
ساخت اندر دل ما یار خراباتی جای
[...]
مگذر ای یار و درین واقعه مگذار مرا
چون شدم صید تو برگیر و نگهدار مرا
اگرم زار کشی میکش و بیزار مشو
زاریم بین و ازین بیش میازار مرا
چون در افتاده ام از پای و ندارم سر خویش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.