بامید چه جان از تن برآید ناتوانی را
که گاه مرگ بر بالین نه بیند مهربانی را
بکس گر روی حرفی هست یار نکته دانی را
بود آسان بیان کردن بحرفی داستانی را
زبان بیزبانیها اگر نه ترجمان باشد
که خواهد کرد یارب عرض حال بیزبانی را
ننالم هرگز از جورش برای امتحان آری
چو او سنگین دلی میخواست چون من سخت جانی را
چه دشوار است کندن زان چمن دل بلبلی کورا
به صدخون جگر بر گلبنی بست آشیانی را
دگر طاقت ندارم باشد آخر جور را حدی
سرت گردم کسی آزرده چند آزرده جانی را
بود وقت اینکه مشتاق از جفایت جان دهد تا کی
توانایی بود تا چند آخر ناتوانی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به ناتوانی و ناامیدی خود اشاره میکند و بیان میکند که انتظار مهربانی و محبت از دیگران، به ویژه در لحظات دشوار، برایش سخت است. او از دشواریهای بیان احساسات و مشکلاتش صحبت میکند و میگوید که زندگی برای او چقدر پر از درد و رنج است. شاعر میفهمد که تحمل سختیها و جور روزگار برایش دیگر ممکن نیست و از ناامیدی و آزردگی خاطر خود شکایت میکند. در نهایت، او احساس میکند که در برابر این همه مشکل و رنج، دیگر قدرت ادامه دادن را ندارد.
هوش مصنوعی: در انتظار چه چیزی جان از بدن جدا شود؟ کسی که ناتوان است، گاه حتی مرگ را در کنار خود نمیبیند و مهربانی را احساس نمیکند.
هوش مصنوعی: اگر دوستت در مورد موضوعی نظری دارد، برای کسی که نکتهسنج و باهوش است، بیان کردن داستانی بهسادگی ممکن است.
هوش مصنوعی: اگر زبان کسانی که نمیتوانند صحبت کنند وجود نداشته باشد، پس چه کسی میتواند درد و دل آنها را به دیگران منتقل کند؟
هوش مصنوعی: هرگز گله و شکایت نکردم از سختیهای او، زیرا او دلش سنگین بود و میخواست مثل من کسی باشد که در سختیها استقامت کند.
هوش مصنوعی: کندن دل از جایی که همیشه به آن عادت کردهای و در آنجا زندگی کردهای، بسیار سخت است. مانند بلبل کوری که با تمام درد و رنجش، در میان گلها و باغی که آشیانهاش ساخته، نمیتواند از آن دل بکند.
هوش مصنوعی: دیگر از این وضعیت رنجآور خستهام و دیگر نمیتوانم تحمل کنم. نگرانم که شاید کسی را با این درد و آزار دلشکسته کنم.
هوش مصنوعی: زمان آن است که عاشق از سختیهای تو جان به لب برسد. تا کی میتوان در برابر ناتوانیها ایستادگی کرد؟ تا چه زمانی میتوان این وضعیت را تحمل کرد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان دانش و معنی ، شهاب الدّین تویی آنکس
که چشم عقل کم بیند ، چو تو بسیار دانی را
ز رای سالخوردت دان ، شکوه بخت برنایت
مربّی آنچنان پیری، سزد جوانی را
ز قحط مردمی عالم ، چنان شد خشک لب تا لب
[...]
عطارد مشتری باید، متاع آسمانی را
مهی مریخچشم ارزد، چراغ آن جهانی را
چو چشمی مقترن گردد بدان غیبی چراغ جان
ببیند بیقرینه او قرینان نهانی را
یکی جانِ عجب باید که داند جان فدا کردن
[...]
نظر از جانب ما کن زکات زندگانی را
دلی ده باز ما را صدقة جان و جوانی را
به بوسی از سرم کردن توانی دفع صفرا را
به بویی از دلم بردن توانی ناتوانی را
چه بادش گر به دلداری دمی با بی دلی داری
[...]
کجا بودی که امشب سوختی آزرده جانی را
به قدر روز محشر طول دادی هر زمانی را
سئوالی کن ز من امروز تا غوغا به شهر افتد
که اعجاز فلانی کرده گویا بی زبانی را
به هر جنسی که می گیرند اخلاص و وفا خوب است
[...]
از آن چشمی که میداند زبان بیزبانی را
نکویان یاد میگیرند طرز نکتهدانی را
به نزد آنکه باشد تنگدل از دست کوتاهی
درازی عیب میباشد قبای زندگانی را
نمیخواهی که زخمت را به مرهم احتیاج افتد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.