ز زلفش تارک جانم بود پیوند هر مو را
به صد تیغ جفا نتوان بُرید از هم من و او را
جفای آسمان کم بود عشاق بلا جو را
نمود از وسمه آن مه لاجوردی طاق ابرو را
ز حرمان زلال وصل او در وصل او سوزم
نمیباشد گیاه تشنهای جز من لب جو را
نه بالین در شب هجران او نه بستری دارم
چه سان بر سنگ نگذارم سر و بر خاک پهلو را؟
چه جوید دل به جز سرگشتگی از حلقهٔ زلفش
ز چوگان غیر ازین ناید که سرگردان کند گو را
ز غیرت کرده خم پشت مه نو را تعالالله
چه نیکو بسته معمار ازل آن طاق ابرو را
گهی گیرد به تحریک رقیبان دامنش ورنه
نهانی هست با مشتاق ربطی آن سگِ کو را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و وابستگی عمیق شاعر به معشوقش است. شاعر با استفاده از تصاویری زیبا و تمثیلهای گوناگون به توصیف زلف و ابروی معشوق میپردازد و بیان میکند که هیچ چیز نمیتواند این پیوند را قطع کند. او از درد جدایی و بیقراری ناشی از آن سخن میگوید و زندگیاش را بدون معشوقش بیمعنا میداند. همچنین، شاعر به غم و حسرتی که بر اثر دوری از محبوبش در دل دارد، اشاره میکند و ابراز میدارد که در این عشق، همه چیز را رها کرده و فقط در سرگشتگی و longing به دنبال اوست.
هوش مصنوعی: از زلف او جانم به هم گره خورده است و هیچ تیزی و سختی نمیتواند این پیوند را از هم بگسلد.
هوش مصنوعی: آسمان کملطفی کرده و به عاشقان درد و رنج داده، و از آن طرف، زیبایی آن دختر با ابروان کمانیاش درخشانتر شده است.
هوش مصنوعی: از درد بیپایه بودن در وصالش میسوزم. هیچ گیاه دیگری به جز من نیست که به لبهای آب نیاز داشته باشد.
هوش مصنوعی: در شب دوری او، نه جایی برای خواب دارم و نه بستر مناسبی. چگونه میتوانم سرم را بر روی سنگ بگذارم و پهلویم را بر خاک قرار دهم؟
هوش مصنوعی: دل چه چیزی جز سرگشتگی از حلقههای زلف او میخواهد؟ غیر از این غیرت نمیتواند چیزی را به سرگردانی بکشاند.
هوش مصنوعی: به خاطر غیرت و حس حسادت، خمیده شده است قامت ماه نو. چه خوب ساخته است معمار ازل این قوس ابرو را!
هوش مصنوعی: گاهی به دلیل تحریک رقیبانش، دامنش را به دست میگیرد و گاهی هم به طور پنهانی با کسی که مشتاق اوست، ارتباطی دارد. این وضعیت نشاندهندهی بازیهای عاطفی و اجتماعی است که ممکن است در روابط انسانی وجود داشته باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معلم گو مده تعلیم بیداد آن پریرو را
که جز خوی نکو لایق نباشد روی نیکو را
مرا چشم نکویی بود ازان بدخو چه دانستم
که خواهد گوش کردن در حق من قول بدگو را
رقیبا چون به ره می بینم افتاده رحمی کن
[...]
ز فتراکِ سوارِ من ، چه معراجی است آهو را
سرِ آن آهویی گردم ، که قربان میشود او را
نکوخویی ز خوبان ، رشکِ عاشق بار میآرَد
از آن نیکویان دل میدهم خوبان بدخو را
به محراب دعا ابروی او میجویم و چون من
[...]
مبارک باد عید آن دردمند بیکسی کو را
که نه کس را مبارکباد گوید نه کسی او را
ز تیغش چاک شد دل، چون نهان سازم غم او را؟
گریبان پاره شد گل را، کجا پنهان کند بو را؟
سپهر دون در فیض آنچنان بسته است از عالم
که سیلاب بهاری تر نمیسازد لب جو را
سخن در هر زبان بیزحمت تعلیم میگوید
[...]
چه پروا از عتاب و ناز عشاق بلاجو را
که عاشق مد احسان می شمارد چین ابرو را
به شرم آشنایی برنمی آید نگاه من
ز من بیگانه کن ای ناز تا ممکن بود او را
همان زهر شکایت از لبم در وصل می ریزد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.