گنجور

 
مشتاق اصفهانی

ز زلفش تارک جانم بود پیوند هر مو را

به صد تیغ جفا نتوان بُرید از هم من و او را

جفای آسمان کم بود عشاق بلا جو را

نمود از وسمه آن مه لاجوردی طاق ابرو را

ز حرمان زلال وصل او در وصل او سوزم

نمی‌باشد گیاه تشنه‌ای جز من لب جو را

نه بالین در شب هجران او نه بستری دارم

چه سان بر سنگ نگذارم سر و بر خاک پهلو را؟

چه جوید دل به جز سرگشتگی از حلقهٔ زلفش

ز چوگان غیر ازین ناید که سرگردان کند گو را

ز غیرت کرده خم پشت مه نو را تعال‌الله

چه نیکو بسته معمار ازل آن طاق ابرو را

گهی گیرد به تحریک رقیبان دامنش ورنه

نهانی هست با مشتاق ربطی آن سگِ کو را

 
 
 
جامی

معلم گو مده تعلیم بیداد آن پریرو را

که جز خوی نکو لایق نباشد روی نیکو را

مرا چشم نکویی بود ازان بدخو چه دانستم

که خواهد گوش کردن در حق من قول بدگو را

رقیبا چون به ره می بینم افتاده رحمی کن

[...]

اهلی شیرازی

ز فتراک‌ِ سوارِ من ، چه معراجی است آهو را

سرِ آن آهویی گردم ، که قربان می‌شود او را

نکوخویی ز خوبان ، رشکِ عاشق بار می‌آرَد

از آن نیکویان دل می‌دهم خوبان بدخو را

به محراب دعا ابروی او می‌جویم و چون من

[...]

شیخ بهایی

مبارک باد عید آن دردمند بیکسی کو را

که نه کس را مبارکباد گوید نه کسی او را

کلیم

ز تیغش چاک شد دل، چون نهان سازم غم او را؟

گریبان پاره شد گل را، کجا پنهان کند بو را؟

سپهر دون در فیض آنچنان بسته است از عالم

که سیلاب بهاری تر نمی‌سازد لب جو را

سخن در هر زبان بی‌زحمت تعلیم می‌گوید

[...]

صائب تبریزی

چه پروا از عتاب و ناز عشاق بلاجو را

که عاشق مد احسان می شمارد چین ابرو را

به شرم آشنایی برنمی آید نگاه من

ز من بیگانه کن ای ناز تا ممکن بود او را

همان زهر شکایت از لبم در وصل می ریزد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه