باز بر من نظر افکنده شکار اندازی
به شکار آمده در دشت دلم شهبازی
کرده از گوشه کنارم هدف ناوک ناز
گوشه چشم خدنگ افکن صید اندازی
خون بهای دو جهانست در اثنای عتاب
از لبش خندهای از گوشهٔ چشمش نازی
سخن مجلسیش میکشد از ذوق مرا
چون زیم گر شنوم روزی از آن لب رازی
به زکات قدمت بر لب بام آی امشب
چون به گوشت رسد آلوده به درد آوازی
چشمت از غمزه مرا کشت و لب زنده نساخت
آخر ای یوسف عیسی نفسان اعجازی
محتشم دل چو به آن غمزه سپردی زنهار
برحذر باش که واقف نشود غمازی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عاشقانهای پرشور و عاطفی است که شاعر به معشوق خود میپردازد. او از نگاه معشوق به عنوان شکارچی یاد میکند که دل او را هدف قرار داده است. شاعر از جذابیت و ناز معشوق صحبت میکند و اشاره میکند که لبخند و نگاه او برایش زندگیبخش است. همچنین، به برای عشق و درد آنچه که معشوق به او میدهد، اشاره میکند و هشدار میدهد که عشقش را با احتیاط نگه دارد تا دیگران از راز دلش با خبر نشوند. شاعر با استناد به زیبایی و سحر و جادوگری معشوق، احساسات عمیق و پیچیدهای را بیان میکند.
هوش مصنوعی: دوباره به من نگاه میکند، مثل یک شکارچی که برای شکار آماده شده است، در دشت دل من پرندهای زیبا و شاهانه حضور دارد.
هوش مصنوعی: با تیر ناز و زیباییات که از گوشه چشمت به سمت من پرتاب میشود، به راحتی میتوانی مرا به دام عشق بکشی.
هوش مصنوعی: خونبهای دو جهان در لحظههای سرزنش، از لب او لبخندی و از چشمش ناز و جاذبهای دیده میشود.
هوش مصنوعی: گفتار او با حالتی دلنشین، شوق و نشاط مرا برمیانگیزد، چون اگر یک روز از آن لبها رازی بشنوم، چقدر خوشحال و شادمان خواهم شد.
هوش مصنوعی: امشب بر لبه بام بیا، تا زکات حضورت را بپردازم. وقتی صدای عشق به گوشت برسد، از درد و غم پر خواهد شد.
هوش مصنوعی: چشمانت با ناز و بازیاش مرا به کام مرگ کشاند، اما لبهایت نتوانستند مرا زنده کنند. ای یوسف، ای مظهر زیبایی و شگفتی!
هوش مصنوعی: دل را به زیباییهای آن چهره سپردی، اما مواظب باش که کسی از این راز باخبر نشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چند روز است که شطرنج عجب میبازی
دانه بوالعجب و دام عجب میسازی
کی برد جان ز تو گر ز آنک تو دل سخت کنی
کی برد سر ز تو گر ز آنک بدین پردازی
صفت حکم تو در خون شهیدان رقصد
[...]
کیست کاین فتنه نشاند که تو میآغازی
کیست بر روی زمین کش تو نمیاندازی
نیست در جمله جهان مثل تو صاحب حسنی
چشم را گوی که زو دیدهام این غمازی
پیش از آن کز غم تو خانه بپردازد دل
[...]
گر چه مشغولی و با بنده نمی پردازی
هم توانی ز سر لطف که کاری سازی
از سر پای اگرت هیچ بود دست رسی
چاره ای ساز که بر من نظر اندازی
آرزومندم و زین بیش ندارم طاقت
[...]
ای که امروز به زیبایی او می نازی
جای آن است که بر ماه کنی طنازی
بوسه ای چند بخواهم ز لبت
چشم تو گر نکند پیش لبت غمازی
تا که در سینه کنون تخم وفایت کارد
[...]
رفتی از دست من ای یار و نه آن شهبازی
که بدست آورمت، باز به بازی بازی
بر تو چون آب من ای سرو روان میباشم
چه شود سایه اگر بر سر من اندازی
همه آنی همه حسنی همه لطفی همه ناز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.