گنجور

 
میلی

زبان چگونه کند شکر ایزد متعال

که روز هجر بدل شد به روزگار وصال

بدید دیده جمالی که عمرها با او

نهفته عشق همی باخت در حریم خیال

لبالب ار چه ز خون بود ساغر جانم

ز آب زندگی اکنون شده‌ست مالامال

اگرچه اختر بختم ز چشم زخم زمان

فتاده بود چو یوسف به تنگنای وبال

اگرچه داشت به دل، کاروان غم منزل

کنون قوافل عیش آیدم به استقبال

وگرچه خیل غم از ترکتاز پی‌درپی

چو مور داشت سرم را زمان زمان پامال

کنون ز دست برآید مرا ز نعمت و جاه

که میزبان سلیمان شوم به استقلال

گر از نگونی بخت و زبونی طالع

کمال داشت زوال و زوال داشت کمال

به یمن بخت همایون و طالع میمون

کنون زوال کمال است در کمال زوال

ز بدگمانی بختی که داشتم، خود را

پس از هزار غم اکنون که دیده‌ام خوشحال

گمان برم که مگر این فراغ خاطر را

به خواب بینم و آن را ملالت است ملال

چنانکه شب همه شب با هزار سوز و گداز

چو ماهیی که بود تشنهٔ زلال وصال

ز اشتیاق وصالی که دست داد اکنون

در انتظار مرادی که رو نمود الحال

به طاق چرخ رساندم ز برق آه خلل

به ساق عرش فکندم ز دود دل خلخال

به ذوق آنکه لب از خنده گشت شیرین‌کام

به شکر آنکه دل از ناله گشت فارغبال

بده یکی قدح دوستکامی ای ساقی

بخوان یکی غزل عاشقانه، ای قوّال

دمی که بگذرد از پیشم آن رمیده غزال

نگه کند به قفا، تا شتابم از دنبال

به این غرض که کند پیش غیر منفعلم

جواب من ندهد، گر کنم هزار سوال

ز من گذشت و شد این حسرتم گره در دل

که داشت میل سخن گفتن و نیافت مجال

ز همنشینی یاران تهی کند پهلو

که از ملال دل ما، دلش گرفت ملال

رسیدی از تو ستم‌پیشه، داد برگردون

ز حیرت تو نبودی اگر زبانها لال

به مرگ، روز وصال تو می‌رسم صد بار

قیاس کن شب هجر مرا ز روز وصال

ز تار زلف تو، دل تیره چون درون قلم

ز پیچ و تاب، درو ریشه‌های آه چو نال

کشید سر ز دلم بر سپهر، شعلهٔ آه

چو ماه رایت خورشید آسمان جلال

چراغ انجمن آخرالزّمان، بهروز

گل شکفتهٔ باغ سعادت و اقبال

بلند اختر و مه طلعت و ستاره حشم

خجسته بخت و مبارک پی و همایون فال

اگر به باغ زمان، مهر قدر او تابد

دگر به خاک نیفتد ز شاخسار ظلال

وگر به کشت زمین، ابر دست او بارد

دهد چو خوشهٔ پروین به جای دانه لآل

ز اشتیاق زمین بوس او، به موعد حمل

نمی‌کشند در ارحام، انتظار اطفال

دمی که در قلم آید حروف دولت تو

به روی صفحه ببالد قلم چو تازه نهال

چنان ز عدل تو کوتاه گشت دست ستم

که جذب نم نکند، آب نارسیده سفال

در آن مصاف که مانند قطرهٔ سیماب

ز بیم در کرهٔ آسمان فتد زلزال

محیط چرخ نهان گردد از غبار سپاه

بسیط ارض زره پوشد از نشان نعال

تو بر نشینی بر توسن جهانگردی

که از تصوّر آن، مرغ دل برآرد بال

رونده همچو شهاب و پرنده همچو عقاب

برنده همچو نصیب و رسنده چون آجال

اگر ز سرعت او بهره‌ای برد شب هجر

چو روز وصل، شود متّصف به استعجال

به این بهانه که خار از قدم کشد بیرون

ز همرهیش به دنبال مانده پیک خیال

چو آفتاب کنی حمله‌ای، گروه گروه

رسند همچو کواکب، مواکب از دنبال

پلارک تو بود آن سحاب کز ره دین

فرونشانده به آب هدی، غبار ضلال

چنان به سُمّ ستور از عدو برآری گرد

که احتیاج نباشد به دفن، بعد قتال

فتد ز فرق سران، خودها شکاف‌شکاف

شود به دست یلان، نیزه‌ها خلال‌خلال

ز بس مجادله با هم کنند، بگریزد

ز پا، توان گریز و ز دست، تاب جدال

قیامتی شود و دم‌به‌دم فرو آید

هزار ناوک پرّان چو نامهٔ اعمال

دهند شیرشکاران به دست باد، عنان

زنند فیل‌سواران به طبل، چوب دوال

اگر وقار تو تسکین روزگار دهد

سزد که سلب تحرّک کند ز باد شمال

زهی ز عدل تو، بیدادگر چنان مشفق

که شیر، پشت غزالان بخارد از چنگال

ز دست و شست تو افتد اگر در آینه عکس

سزد که همچو پری، پر بر آورد تمثال

شود گزنده چو دندان مار، نوک قلم

ز ناوک تو اگر فی‌المثل کشند مثال

مگر شکسته سفال سگ خودم خواندی؟

که باز مانده ز بس خرّمی، دهان هلال

گر از فصاحت نطق تو بهره‌مند شوند

زبان برگ درختان چنین نماند لال

بزرگوار جنابا! قریب نه ماه است

که دور بودم ازین آستان عرش‌مثال

چه گویمت که چو طفل شکم درین نه ماه

چه مایه خون جگر خورده‌ام به کنج وبال

شدی چو مردهٔ صدساله خون من بر باد

اگر گذشتی ماهی‌دگر برین منوال

درین غمم که مبادا دلت ملال کشد

اگر به شرح در آرم که چون گذشت احوال

تو نیز دو سه روزی چو حضرت یوسف

که در محاصره بودی به تنگنای ملال

نتیجه یافتی از کردگار، آخر کار

عزیز مصر حکومت شدی به استقلال

چو کودکی منم اکنون که زاده از مادر

ز نو گرفته حیاتی که می‌نمود محال

برون چگونه توان آمدن ز عهدهٔ شکر

ادای شکر کنم گر به صدق صدها سال

به اینکه دادرس خویش دیده ای، میلی

زبان گشا به دعا و ازین زیاده منال

امید هست که تا شاهدان ز ساده‌دلان

برند دل به فسون و فریب و غنج و دلال

عروس فتح نبیند دم تجلّی حسن

بجز در آینه ماه رایت تو جمال

 
sunny dark_mode