گنجور

 
مسعود سعد سلمان

ای آفتاب حسن تو را آفتاب

سجده برد همچو من از آسمان

خردی تو و بزرگ تو را پایگاه

سال تو اندک و تو بسیار دان

چو آفتاب خردی در چشم خلق

لیکن رسیده نور تو در هر مکان

از فرقت تو بر من تاریک دهر

در وصلت تو روشن بر من جهان

در طبع تو همی ز تو زاید گهر

وز آفتاب زاید گوهر به کان

گر ز آفتاب نور بکاهد ز تو

چه فزایدم به چشم آب روان

نتوان به تو رسیدن جانا همی

در آفتاب و ماه رسش کی توان

 
 
 
رودکی

یخچه می‌بارید از ابر سیاه

چون ستاره بر زمین از آسمان

چون بگردد پای او از پای دار

آشکوخیده بماند همچنان

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
فرخی سیستانی

عید فرخ باد بر شاه جهان

جاودانه شادمان و کامران

نعمتش پیوسته و عمرش دراز

دولتش پاینده و بختش جوان

سال و مه لشکرکش و لشکر شکن

[...]

قطران تبریزی

ای مرا دیدار تو جان و جهان

بی تو هرگز نی جهان خواهم نه جان

ای جهان جان چه شادی باشدم

چون نباشی با من ای جان جهان

ای بسان حور و آئین پری

[...]

مسعود سعد سلمان

آسمان روز ای چو ماه آسمان

باده نوش و دار دل را شادمان

جان ز باده شاد کن زیرا که عقل

باده را بیند همی شادی جان

هر زمان باده خور ای تازه چو گل

[...]

انوری

روی بخت خواجه خرم همچو گل

باد تا هر سال گل آرد جهان

بسته دولت عهد با دورانش باد

تا بود پیوسته با دوران زمان

باد حاجت خرمی را با دلش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه