گنجور

 
مسعود سعد سلمان

ای یار دبستانی و دبستان

نادیده چو تو دلربا و دلبر

حوری و دبستان به تو مزین

ماهی و محلت به تو منور

از نور تو این گشته چرخ اعلا

وز فر تو آن گشته خلد اکبر

گاه گاه برند اوستاد خود را

بادام و شکر کودکان یکسر

او را تو همی از دو چشم و از لب

بادام بری هر زمان و شکر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

ای به قدر از برادران برتر

مر تو را شد برادر تو پدر

مادر تو چو مادر پدرست

پس تو را جده باشد و مادر

زان تو معبود گشته ای آن را

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

زلف سیه تو ای بت دلبر

هرگاه بود به صورتی دیگر

گه چون زر هست و گاه چون چوگان

گه چون سپر است و گاه چون چنبر

گاه از گل و ارغوان کند بالین

[...]

انوری

بردم به کدوی تر بدو حاجت

انگشت نهاد پیش من بر سر

گفتا به گدوی خشک من گر هست

اندر همه باغ من کدویی تر

نصرالله منشی

بنده آن را چگونه گوید شکر

مهر و مه را چه گفت خاکستر؟

میبدی

فی الذاهبین الاولی

ن من القرون لنا بصائر

لما رأیت مواردا

للموت لیس لها مصادر

و رأیت قومی نحوها

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه