شاعران بینوا خوانند شعر با نوا
وز نوای شعرشان افزون نمی گردد نوا
طوطیانه گفت و نتوانند جز آموخته
عندلیبم من که هر ساعت دگر سازم نوا
اندران معنی که گوید بدهم انصاف سخن
پادشاهم بر سخن جایز نباشد پادشا
باطلی گر حق کنم عالم مرا گردد مقر
ور حقی باطل کنم منکر نگردد کس مرا
گوهر اردر زیر پا آرم کنم سنگ سیاه
خاک اگر در دست گیرم سازم از وی کیمیا
گر هجا گویم رمد از پیش من دیو سپید
ور غزل خوانم مرا منقاد گردد اژدها
کس مرا نشناسد و بیگانه رویم نزد خلق
زآنکه در گیتی ز بی جنسی ندارم آشنا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به وضعیت خود و دیگر شاعران اشاره میکند. آنها با وجود تلاششان و سرودن شعر، تاثیر چندانی بر دنیای اطراف ندارند. شاعر خود را همچون طوطیای میداند که فقط کلمات آموخته را تکرار میکند و نمیتواند ابداعات جدیدی داشته باشد. او میگوید که در دنیای شعر پادشاهی وجود ندارد و حق و باطل به راحتی میتوانند در هم پیچیده شوند. شاعر همچنین به این نکته میپردازد که اگر ارزشمندیِ چیزها را زیر پا بگذارد، ممکن است او را به عنوان هنرمند بشناسند. در نهایت، او احساس تنهایی و بیگانگی میکند و میگوید که هیچ کسی او را در جامعه نمیشناسد.
هوش مصنوعی: شاعران بیچاره اشعار خود را با صدای دلنشینی میخوانند، اما موسیقی شعر آنها چیزی به زیبایی و اهمیت صدایشان اضافه نمیکند.
هوش مصنوعی: من مانند یک طوطی حرف میزنم و نمیتوانم چیزی جز آنچه را که یاد گرفتهام بگویم. من چون بلبل هر ساعت آهنگ جدیدی میسازم.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده است که اگر کسی بخواهد در مورد حقیقت و معنای چیزی سخن بگوید، باید عدالت و انصاف را رعایت کند. در مقام پادشاهی، حقایق و سخنانی که بیان میشود نباید قابل تعرض و نقض باشد. بنابراین، در سخن گفتن مقام پادشاه باید حتماً به این نکات توجه شود و درستی و انصاف در آن مد نظر قرار گیرد.
هوش مصنوعی: اگر من حق را باطل کنم، عالم (جهان) بر من اعتراض خواهد کرد و من را سرزنش خواهد کرد. اما اگر حقیقتی را که باطل است اعلام کنم، هیچکس من را انکار نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: اگر سنگ سیاه خاک را در دست بگیرم، میتوانم از آن کیمیا بسازم و گوهر ناب را زیر پا بگذارم.
هوش مصنوعی: اگر من هجا بگویم، دیو سپید از من دور میشود و اگر غزل بخوانم، اژدها فرمانبردار من خواهد شد.
هوش مصنوعی: هیچکس مرا نمیشناسد و وقتی به میان مردم میروم، احساس بیگانگی میکنم؛ زیرا در این دنیا، به خاطر بیجنسیام هیچ آشنایی ندارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عسکری شکر بود تو گو بیا می شکرم
ای نموده ترش روی ار جا بد این شوخی ترا
از که آمختی نهادن شعرهائی شوخ چم
گر برستی شاعران هرگز نبودی آشنا
کشه بربندی گرفتی در گدائی سرسری
[...]
پادشا بر کامهای دل که باشد؟ پارسا
پارسا شو تا شوی بر هر مرادی پادشا
پارسا شو تا بباشی پادشا بر آرزو
کآرزو هرگز نباشد پادشا بر پارسا
پادشا گشت آرزو بر تو ز بیباکی تو
[...]
تا دل من در هوای نیکوان گشت آشنا
در سرشک دیده ام کرد این دل خونین شنا
تا مرا بیند بلا با کس نبدد دوستی
تا مرا بیند هوی با کس نگردد آشنا
من بدی را نیک تر جویم که مرد مرا بدی
[...]
ای جهانداری که هستی پادشاهی را سزا
در جهانداری نباشد چون تو هرگز پادشا
از بشارتهای دولت وز اشارتهای بخت
شاه پیروز اختری و خسرو فرمانروا
پادشاهی یافته است از نام تو عز و شرف
[...]
ای چو نعمانبن ثابت در شریعت مقتدا
وی بحجت پیشوای شرع و دین مصطفا
از تو روشن راه حجت همچو گردون از نجوم
از تو شادان اهل سنت همچو بیمار از شفا
کس ندیده میل در حکمت چو در گردون فساد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.