گنجور

 
مسعود سعد سلمان

از وفات امیر یعقوبم

تازه تر شد وقاحت عالم

آنچنان شخص را که یار نداشت

جان ستاند چه گویم اینت ستم

گوهری بود در هنر که ازو

فخر می کرد گوهر آدم

گفت و از گفته برنتافت عنان

کرده و از کرده برنداشت قدم

پشت عمرش به خم شد و هرگز

گردن نخوتش نگشت به خم

بر سخن بود نیک چیره سوار

در هنر بود بس بلند علم

در سرآوردش آخر ای عجبی

پویه اشهب و تگ ادهم

که کند پیش باز در که گشاد

گره و بند مشکل و مبهم

پس ازو روز فضل و دانش و علم

نبود هیچ روشن و خرم

نگشاید دهان به طبع دوات

به نبندد میان به طوع قلم

خشک شد خشک مرغزار ادب

تیره شد تیره جویبار حکم

تعزیت کرد کی تواند صبر

مرثیت گفت کی تواند غم

که نشسته ست وایستاده به جد

نثر در سوک و نظم در ماتم

جان ما را همی بپالد تف

جسم ما را همی بکوبد نم

ملک اهل فضل بی جان شد

چه شگفتی که بی دلند حشم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

از تو خالی نگارخانهٔ جم

فرش دیبا فگنده بر بجکم

عنصری

از گهر گرد کردن بفخم

نه گهر چید هیچکس نه درم

مسعود سعد سلمان

نیست گشت از هوای خود عالم

جز به مدح تو بر نیارد دلم

حشمتت در جهان فکند آواز

همتت بر فلک نهاد قدم

محمدت را ستوده رای تو جفت

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
ابوالفرج رونی

موکب جشن خاص شاه عجم

اندر آمد به ساحت عالم

چتر میمون ماه پیکر او

سایه گسترده بر بنی آدم

پی آن بر ملک مبارک باد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ابوالفرج رونی
سنایی

دوش چون صبح بر کشید علم

شد جهان از نسیم او خرم

روشنی آمد از عدم به وجود

تیرگی از وجود شد به عدم

شب دیجور شد ز روز جدا

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۱۳۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه