گنجور

 
مسعود سعد سلمان

تا بود شخص آدمی را جان

نبود حرص را قیاس و کران

چون تامل کنی نبینی هیچ

شره بیر کم ز حرص جوان

گر بیندیشدی ز آخر کار

از بد و نیک گنبد گردان

نه نهالی نشاندی به زمین

نه بنایی برآردی به جهان

جمله کون و فساد عالم را

چرخ کردست ناگزیر ضمان

روز را در پی است ظلمت شب

سود را در پس است بیم زیان

از پس یکدگر همی آرد

گه زمستان و گاه تابستان

به چنین پوشش و چنین دیوار

احتیاجی نباشدش زینسان

گر به گرما نتابدی خورشید

ور به سرما نباردی باران

رنج گرما و شدت سرما

چون مسلط شدست بر گیهان

آدمی را چه چاره از جاییست

که بدو بی گزند دارد جان

از سرانجام هیچ یاد مکن

که معینست عیش را نسیان

کز پس تو نشست خلق شود

این همه خانه و همه بستان

عاقبت گر به پیش چشم آرند

کس نیابد مزه ز آب و ز نان

وز ز ویران شدن براندیشند

نکنند ایچ موضع آبادان

از درختان دیگران برچین

وز پی دیگران درخت نشان

در بناهای مردمان بنشین

داد شادی و خرمی بستان

شکر و منت خدای عالم را

که مرا داد از هنر چندان

که همه مردمان همی گویند

به همه گیتی آشکار و نهان

سعد مسعود راهمان دادست

از براعت که سعد را سلمان

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

یاد کن: زیرت اندرون تن شوی

تو برو خوار خوابنیده، ستان

جعد مویانت جعد کنده همی

ببریده برون تو پستان

پیر فرتوت گشته بودم سخت

[...]

عنصری

آمد ای شاه دوش ناگاهان

فیلسوفی به نزد من مهمان

پاک چون رای تو زدوده سخن

تیز چون تیغ تو گشاده زبان

گفت با من ز هر دری و شنید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

جاودان شاد باد شاه جهان

دولت او قوی و بخت جوان

تندرستیش باد و روزبهی

کامکاری و قدرت و امکان

همچو دلها بدو فروخته باد

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

امهات و نبات با حیوان

بیخ و شاخند و بارشان انسان

بار مانند تخم خویش بود

سر بیابی چو یافتی پایان

چون سخن‌گوی بود آخر کار

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
قطران تبریزی

ای ببالا بلای آزادان

آرزوی دلی و رنج روان

تنم از عشق تو نوان و نزار

دلم از رنج تو نژند و نوان

آرزوی جوان و پیری تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه