گنجور

 
مسعود سعد سلمان

چون مشرفست همت بر رازم

نفسم غمی نگردد از آزم

چون در به زیر پاره الماسم

چون زر پخته در دهن گازم

بسته دو پای و دوخته دو دیده

تا کی بوم صبور که نه بازم

با هر چه آدمیست همی گویی

در هر غمی کش افتد انبازم

من گوهرم ز آتش دل ترسم

ناگاهی آشکاره شود رازم

نه نه که گر فلک بودم بوته

وآتش بود اثر بنگدازم

روی سفر نبینم و از دانش

گه در حجاز و گاه در اهوازم

ابرم که در و لؤلؤ بفشانم

چون رعد در جهان بود آوازم

از راستی چو تیره بود بیتم

دشمن کشم از آن چو بیندازم

زان شعر کایچ خامه نپردازد

کانرا به یک نشست نپردازم

بادم به نظم و نثر و نه نمامم

مشکم به خلق و جود و نه غمازم

مقصود می نیابم و می جویم

مقصد همی نبینم و می تازم

بر عمر و بر جوانی می گریم

کانچم ستد فلک ندهد بازم

با چرخ در قمارم و می مانم

وین دست چون نگر که همی بازم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

آنم که اگر به خلد جایی سازم

حورالعین را کشید باید نازم

رضوان سبک ار پیش نیاید بازم

بر تابم روی و سوی دوزخ تازم

خاقانی

چون سایه اگر باز به کنجی تازم

همسایهٔ من سایه نبیند بازم

ور سایه ز من کم کند آن طنازم

از سایهٔ خود هم نفسی بر سازم

عطار

روزی که به دریای فنا در تازم

خود را به بُنِ قعر فرو اندازم

ای دوست مرا سیر ببین اینجا در

کانجا هرگز کسی نیابد بازم

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
اوحدالدین کرمانی

شبهای دراز با غمت می سازم

پوشیده چنانک کس نداند رازم

میدان بلا و من درو می تازم

دل رفته و می روم نه جان در بازم

کمال‌الدین اسماعیل

د رعشق ز حیله ها که می پردازم

تات از همه کس نهفته ماند رازم

مانند زبان شمع آنگه سوزم

کز اشک بنزد خویش خندق سازم

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از کمال‌الدین اسماعیل
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه