فریاد مرا زین فلک آئینه کردار
کائینه بخت من از او دارد زنگار
آسیمه شدم هیچ ندانم چکنم من
عاجز شدم و کردم بر عجز خود اقرار
گویی که مگر راحت من مهر بتان است
کاسباب وجودش به جهان نیست پدیدار
از گنبد دوار همی خیره بمانم
بس کس که چو من خیره شد از گنبد دوار
بادیم و نداریم همی خیرگی باد
کوهیم و زر و سیم نداریم چو کهسار
کوهیم که می پاره نکردیم ز سختی
بادیم که می مانده نگردیم ز رفتار
ابریم که باشیم همیشه به تک و پوی
وز بحر برآریم همی لؤلؤ شهوار
وانگاه به کردار کف خسرو غازی
بی باک بباریم به کهسار و به گلزار
یک فوج همی بینم گم کرده ره خویش
و ایام پریشان ز جهالت چو شب تار
یک قوم همی بینم در خواب جهالت
پیکار ز دانش بر دانش پیکار
هنجار همی بینند از شعر من آری
بینند ز انجم به شب تاری هنجار
چون کژدم خفته شده در بیغله مشغول
بینند خیالاتی در بیهده هموار
من چون ز خیالات بری گشته ام آری
باشد ز خیالات بری مردم هشیار
یک شهر همی بینم بی دانش و بی عقل
افروخته از کبر سر و ساخته بازار
پس چونکه سرافکنده و رنجور بماندست
هر شاخ که از میوه و گل کشت گرانبار
این شعر من از رغم عدو گفتم از ایرا
تا باد نجنبد نفتد میوه ز اشجار
هیهات عدو هست نم شب که شود زو
روی گل و چشم شکفه تازه و بیدار
لیکن چو پدید آید خورشید در آن دم
ناچیز شوآن نم او جمله به یکبار
بدخواه بگرید چو بخندد به معانی
از گریه نوک قلمم دفتر اشعار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به ناامیدی و بیثمری زندگی خود اشاره میکند و احساس میکند که بخت او دستخوش زنگار و بدبختی است. او در خودعارفی و ناتوانی انکار میکند و از سرگردانی و سردرگمی در زندگیاش شکایت دارد. بیم و ناامیدی او را به این فکر میرساند که شاید آسایش او در عشق به معشوق نهفته باشد، ولی چیزهای مثبتی از وجود او در دنیا دیده نمیشود.
او مانند باد و کوه که در سختیها جاودانهاند، بر این باور است که انسانها از رفتارهای خود فرار نمیکنند. شاعر به تصویر شهر و قوم بیدانش و جهالت میپردازد و تضاد دانش و نادانی را نشان میدهد. در نهایت، او میگوید که حتی با وجود دشمنان، اشعارش از دلش میجوشند و با آغاز صبح، مانند شکوفههایی که از خواب بیدار میشوند، میخواهند به زندگی بازگردند.
هوش مصنوعی: صدای من از این آسمان نشاندهندهی رفتارهایی است که در زندگیام تجربه کردهام و شانس من از آنجا دچار لک و کثیفی شده است.
هوش مصنوعی: در وضعیت ناامیدی و سردرگمی قرار گرفتهام و نمیدانم چه باید بکنم. احساس ناتوانی میکنم و به ناتوانی خود اعتراف کردهام.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که آرامش من در عشق بتهاست، چرا که نشانههای وجود او در جهان نمایان نیستند.
هوش مصنوعی: من نگاه بیپایانی به آسمان دارم، چرا که بسیاری، مانند من، در تماشای آن حیران شدهاند.
هوش مصنوعی: ما وجودی ناپایدار داریم و از هیچ چیز ثابت و ماندگار برخوردار نیستیم، مانند کوهی هستیم که نه طلا و نقرهای در آن است و نه دارای نعمتهای دنیوی.
هوش مصنوعی: ما مانند کوههایی هستیم که نتوانستیم از سختیها بگذریم و همچنان ثابت و پایدار ماندهایم، بدون آنکه تحت تأثیر رفتارهای نامناسب قرار بگیریم.
هوش مصنوعی: ما همچون ابرهایی هستیم که همیشه در حال حرکت و جستجو هستیم و از دریا لؤلؤهای گرانبها و زیبایی را به دست میآوریم.
هوش مصنوعی: در آن لحظه با شجاعت و از خودگذشتگی مانند جنگجویان بزرگ، به سمت کوهها و باغها خواهیم رفت و با قدرت پیش خواهیم رفت.
هوش مصنوعی: یک گروه را میبینم که در تاریکی و بیراهی به سر میبرند و از ناآگاهی و آشفتگی خود رنج میبرند؛ مانند شب تاریک و بینور.
هوش مصنوعی: میبینم گروهی را که در خواب ignorance به سر میبرند و بر سر دانش با یکدیگر در جنگند.
هوش مصنوعی: آنها میبینند که شعر من چه قدر زیبا و مرتب است؛ درست مانند ستارگان در شب تاریک که نظم و زیبایی خاصی دارند.
هوش مصنوعی: چون عقرب در گوشهای خوابیده، مشغول تماشای خیالهایی بیفایده و بیمعنی است.
هوش مصنوعی: من از خیالها و تصوراتی که در ذهن داشتم، آزاد شدهام. بنابراین، درست است که آدمهای آگاه هم از این خیالات و تصورات رهایی پیدا کردهاند.
هوش مصنوعی: من شهری را میبینم که از جهالت و نادانی پر شده و به خاطر غرور و تکبر، پرشور و شوق است، در حالی که بازار آن هم به همین حال ساخته شده است.
هوش مصنوعی: هر شاخهای که میوه و گل داده، اکنون در حال سرافکندگی و رنجوری به سر میبرد.
هوش مصنوعی: من این شعر را به خاطر دشمن گفتم، تا وقتی که باد نوزد، میوه از درختان نمیافتد.
هوش مصنوعی: هرگز دشمن را تصور نکن که در شب، بر روی گلها و چشمان خوابآلود بیدار میشود.
هوش مصنوعی: اما زمانی که خورشید ظاهر میشود، ناچیز میشود آن نم و همهی چیزها به یکباره از بین میروند.
هوش مصنوعی: وقتی که دشمن با لبخند به معانی من مینگرد، از دل درد و غم، اشعارم را با نوک قلمم مینویسم و اشک میریزم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای عاشق دل داده بدین جای سپنجی
همچون شمنی شیفته بر صورت فرخار
امروز به اقبال تو، ای میر خراسان
هم نعمت و هم روی نکو دارم و سیار
درواز و دریواز فرو گشت و بر آمد
[...]
مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر
بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار
آن کیست بدین حال و که بوده است و که باشد ؟
جز شیر خداوند جهان ، حیدر کرّار
این دین هدی را به مثل دایرهای دان
[...]
ای آنکه همی قصه من پرسی هموار
گویی که چگونه ست بر شاه تراکار
چیزیکه همی دانی بیهوده چه پرسی
گفتار چه باید که همی دانی کردار
ور گویی گفتار بباید ز پی شکر
[...]
این زرد تن لاغر گل خوار سیه سار
زرد است و نزار است و چنین باشد گل خوار
همواره سیه سرش ببرند از ایراک
هم صورت مار است و ببرند سر مار
تا سرش نبری نکند قصد برفتن
[...]
هنگام بهارست و جهان چون بت فرخار
خیز ای بت فرخار، بیار آن گل بیخار
آن گل که مر او را بتوان خورد به خوشی
وز خوردن آن روی شود چون گل بربار
آن گل که مر او را بود اشجار ده انگشت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.