گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

عشقت خبر ز عالم بیهوشی آورد

اهل صلاح را به قدح نوشی آورد

رخسار تو که توبه صد پارسا شکست

نزدیک شد که رو به سیه پوشی آورد

شوق تو شحنه ایست که سلطان عقل را

موی جبین گرفته به چاوشی آورد

مردن به تیغ تو چو به کوشش میسر است

مرده ست آنکه میل به کم کوشی آورد

گفتم که زان لب از پی دیوانه شربتی

گفت «این مفرحی ست که بیهوشی آورد»

من ناتوان ز یاد کسی گشتم، ای طبیب

آن دارویم بده که فراموشی آورد

خسرو، اگر فسون پری نیست در سرت

چشم از فسون بپوش که مدهوشی آورد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جامی

زلف تو ماه را به سیه پوشی آورد

شب را و روز را به هم آغوشی آورد

لعلت به خط سبز چو ساقی شود به بزم

خضر و مسیح را به قدح نوشی اورد

بیخود شدم ز لعل تو آری همین بود

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
امیرعلیشیر نوایی

بوی شراب عشق تو بیهوشی آورد

رنگش ز رنگ عقل فراموشی آورد

باشد تکلم تو زبان بند اهل عشق

کش استماع مایه خاموشی آورد

لعلت عجب می است که کیفیتش به دل

[...]

سلیم تهرانی

مشکل که یاد ما به قدح نوشی آورد

دوری ست نشأه ای که فراموشی آورد

رازی ست راز عشق که با هم دو گوش را

همچون کمان حلقه به سرگوشی آورد

از ناله در خمار به تنگ آمدم، کجاست

[...]

سحاب اصفهانی

عشقت ز هر چه جز تو فراموشی آورد

وصل تو آن شراب که بیهوشی آورد

بر هر زبانی آورد از من حکایتی

نامم که بر زبان تو خاموشی آورد

با کس منوش باده و گر پند بشنوی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه