عشقت خبر ز عالم بیهوشی آورد
اهل صلاح را به قدح نوشی آورد
رخسار تو که توبه صد پارسا شکست
نزدیک شد که رو به سیه پوشی آورد
شوق تو شحنه ایست که سلطان عقل را
موی جبین گرفته به چاوشی آورد
مردن به تیغ تو چو به کوشش میسر است
مرده ست آنکه میل به کم کوشی آورد
گفتم که زان لب از پی دیوانه شربتی
گفت «این مفرحی ست که بیهوشی آورد»
من ناتوان ز یاد کسی گشتم، ای طبیب
آن دارویم بده که فراموشی آورد
خسرو، اگر فسون پری نیست در سرت
چشم از فسون بپوش که مدهوشی آورد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به موضوع عشق و وابستگی عاطفی میپردازد. شاعر از عشق صحبت میکند که انسان را به حالت بیهوشی و شیدایی میبرد و اهل صلاح را به نشستن و نوشیدن دعوت میکند. او به زیبایی چهره معشوق اشاره میکند و میگوید که این زیبایی حتی توبهکاران را میشکند. شوق معشوق به حدی قوی است که قدرت عقل را تحت تأثیر قرار میدهد و کسی که آماده مرگ در راه عشق باشد، به واقع زنده است. شاعر همچنین خواهان نوشیدنی است که او را از یاد کسی که به او وابسته شده است، رها کند. در آخر، به خسرو میگوید اگر جادوی پری در سرش نیست، باید چشمانش را از جادو بپوشاند تا از حالت مدهوشی خارج شود.
هوش مصنوعی: عشق تو هرگونه جهل و بی خبری را با خود به همراه آورد و افرادی که در حال رستگاری و صلاح هستند را به خوشحالی و شادمانی دعوت کرد.
هوش مصنوعی: چهرهی تو که دلهای پارسا را به توبه وادار میکند، به زودی به سمتی میآید که به سیاهپوشی گرایش پیدا کند.
هوش مصنوعی: شوق تو مانند یک نگهبان است که ذهن و فکر را به تسخیر خود درآورده و به دنبال تو میکشد.
هوش مصنوعی: اگر کسی با تبر تو بمیرد، این مرگ شایستهای است؛ ولی کسی مرده است که به تنبلی و کمکاری راضی شده باشد.
هوش مصنوعی: گفتم که از آن لب شکری بنوشم، او پاسخ داد: «این نوشیدنی نشاطآور است که آدم را بیهوش میکند.»
هوش مصنوعی: من از یاد کسی که در دلم جا دارد، ناتوان و ضعیف شدهام. ای پزشک، دارویی به من بده که باعث فراموشی او شود.
هوش مصنوعی: ای خسرو، اگر سحر و جادو در وجود تو نیست، بهتر است که از این سحر و جادو دوری کنی، زیرا این چیزها میتوانند تو را گیج و مدهوش کنند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زلف تو ماه را به سیه پوشی آورد
شب را و روز را به هم آغوشی آورد
لعلت به خط سبز چو ساقی شود به بزم
خضر و مسیح را به قدح نوشی اورد
بیخود شدم ز لعل تو آری همین بود
[...]
بوی شراب عشق تو بیهوشی آورد
رنگش ز رنگ عقل فراموشی آورد
باشد تکلم تو زبان بند اهل عشق
کش استماع مایه خاموشی آورد
لعلت عجب می است که کیفیتش به دل
[...]
مشکل که یاد ما به قدح نوشی آورد
دوری ست نشأه ای که فراموشی آورد
رازی ست راز عشق که با هم دو گوش را
همچون کمان حلقه به سرگوشی آورد
از ناله در خمار به تنگ آمدم، کجاست
[...]
عشقت ز هر چه جز تو فراموشی آورد
وصل تو آن شراب که بیهوشی آورد
بر هر زبانی آورد از من حکایتی
نامم که بر زبان تو خاموشی آورد
با کس منوش باده و گر پند بشنوی
[...]
آن دارویش دهید که بیهوشی آورد
شاید که یاد ما به فراموشی آورد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.