گه از می تلخ میکن آن دو لعل شکرافشان را
که تا هر کس به گستاخی نبیند آن گلستان را
کنم دعوی عشق یار و آنگه زو وفا جویم
زهی عشق ار به رشوت دوست خواهم داشتن آن را
بران تا زودتر زان شعله خاکستر شود جانم
نفس بگشایم و دم میدهم سوزاک پنهان را
بریدم زلف او را سر که هنگام پریشانی
شهادت گوید آن زاهد چو دید آن کافرستان را
نهان با خویش میگویم که هست آن شوخ زآن من
مگر روزی دو سه ماند، زبانی میدهم جان را
از او یارب نپرسی و مرا سوزی به جای او
چو سیری نیست از آزار خلق آن ناپشیمان را
بیار آن نامهٔ مجنون که گیرد سبق رسوایی
به خون دل چو خسرو شست لوح صبر و سامان را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به ناکامیها و دردهای عشق اشاره میکند. او از تلخیهایی که عشق برایش به همراه داشته، سخن میگوید و به بلاتکلیفی و آتش سوزان درونش اشاره میکند. رابطهاش با معشوق، با حس ناامیدی و طلب وفا همراه است، و او در میانه افکارش به این فکر میپردازد که چقدر باید در انتظار بماند. در نهایت، شاعر به تمایلش برای فرار از این وضعیت و رسیدن به آرامش اشاره میکند و با نگاهی ناامید به اوضاع اطرافش مینگرد. او از شرایط سختی که در آن به سر میبرد و آزارهایی که از دیگران دریافت میکند، مینالد و به یاد نامههای گذشته و داستانهای عاشقانه میافتد.
هوش مصنوعی: گاه گاهی از شراب تلخ، آن دو دندان درخشان را میسازم، تا هیچ کس به جسارت نتواند آن گلزار را ببیند.
هوش مصنوعی: من از عشق معشوقهام سخن میگویم و به دنبال وفای او هستم. چه میشود اگر بخواهم با دستدرازی محبت او را به دست بیاورم؟
هوش مصنوعی: بیا تا پیش از آنکه این شعله خاموش شود، جانم را آزاد کنم و نفس را بیرون برم تا آن آتش پنهان را خاموش کنم.
هوش مصنوعی: وقتی زلف معشوق را بریدم، سرم را پایین آوردم که در زمان پریشانی به من شهادت میدهد. آن زاهد هم که آن کافرستان را دید، حیرتزده شد.
هوش مصنوعی: با خودم در دل میگویم که آن محبوب چقدر شیرین است، اما شاید یک یا دو روز بیشتر نماند، پس به جانم زبانی میدهم تا از این عشق بگوید.
هوش مصنوعی: از او نپرس، ای پروردگار، و مرا عذاب نکن. زمانی که از آزار مردم هیچ دردی نداشته باشم، آن بیخود را.
هوش مصنوعی: مجنون را آن نامه بیاور که رسوایی را با خون دل به دست میآورد، همانطور که خسرو لوح صبر و آرامش را میشوید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو بگشاید نگار من دو بادام و دو مرجان را
بدین نازان کند دل را بدان رنجان کند جان را
من و جانان به جان و دل فرو بستیم بازاری
که جانان دل مرا داده است من جان داده جانان را
چو نار کفته دارم دل بنار تفته آگنده
[...]
چو عاشق شد دل و جانم رخ و زلفین جانان را
دل و جان را خطرنبود دل این را باد و جان آنرا
من از جانان دل و دین را به حیلت چون نگه دارم
که ایزد بر دل و جانم مسلط کرد جانان را
نگارینی که چون بینی لب و دندان شیرینش
[...]
زهی سر بر خط فرمان تو افلاک و ارکان را
چوچابک دست معماری است لطفت عالم جان را
ز ابر طبع لولوء بخش و باد لطف تو بوده
بروز مفلسی بنشانده ی دریا و عمان را
تو کوه گوهری در ذات و من هرگز ندانستم
[...]
رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را
فروبرید ساعدها برای خوب کنعان را
چو آمد جان جان جان نشاید برد نام جان
به پیشش جان چه کار آید مگر از بهر قربان را
بدم بیعشق گمراهی درآمد عشق ناگاهی
[...]
برو، ای باد و پیش دیگران ده جلوه بستان را
مرا بگذار تا میبینم آن سور خرامان را
گرفتار خیالات لبش گشتم همین باشد
اثر هرگه مگس در خواب ببیند شکرستان را
به این مقدار هم رنجی بر آن خاطر نمیخواهم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.