ای بوده با تو ما را خویشی و آشنایی
با آشنای خویشت تا چند بیوفایی؟
دل میدهد گواهی کز ما دلت ملول است
آری تو راست فرمان باری تو جان مایی
ما بندهایم و عاجز تو حاکمی و سلطان
گر لطف مینمایی ور جور میفزایی
گر عاقلی و مجنون بگذار عشق لیلی
در عاشقی رها کن ناموس و پارسایی
نزدیکتر ز جانی نزدیک ما و با ما
چون ماه روی خود را از دور مینمایی
آیا بود که یک شب ناخوانده بیرقیبان
چون بخت ناگهانی ناگه ز در درآیی
بیخواب و خوردم از غم ای بخت من چه خسبی؟
چون نیست بیتو عمرم ای عمر من کجایی؟
بیچارهای که باشد همچون کمال بیدل
در محنت غریبی در قصه جدایی؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساس عمیق عشق و دلتنگی میپردازد. شاعر به معشوقهاش صحبت میکند و از او میخواهد که وفای بیشتری داشته باشد، زیرا دلش گواهی میدهد که او از عشق آنها خسته شده است. شاعر خود را بنده و عاجز میداند و معشوق را سلطان عشق میخواند. او از معشوق میخواهد که در عشق آزادانه عمل کند و ترک عفت نکند. همچنین از دوری و جدایی رنج میبرد و آرزوی دیدار و نزدیکی با معشوق را دارد. در نهایت، شاعر ناراحتی و بیخوابی ناشی از غم جدایی را بیان میکند و حسرت عمر بدون عشق را میکشد.
هوش مصنوعی: ای کسی که با تو نسبت خانوادگی و دوستی داریم، تا کی باید بیوفایی کنی و از این ارتباط و آشنایی دور بمانی؟
هوش مصنوعی: دل میگوید که تو از ما ناراضی هستی، اما تو راست میگویی که ما نسبت به تو احساس عمیقی داریم و تو برای ما بسیار مهمی.
هوش مصنوعی: ما نوکر تو هستیم و ناتوان، در حالی که تو فرمانروایی و سلطنت داری. اگر لطف و مهربانی کنی، خوب است و اگر بر ظلم و ستم بیافزایی، نیز ما چارهای نداریم.
هوش مصنوعی: اگر عاقل هستی و از دیوانگی دوری، پس عشق لیلی را بپذیر و در دنیای عاشقی خود را رها کن. در این مسیر، از قوانین و اصول اخلاقی دست بردار.
هوش مصنوعی: تو به ما نزدیکتر از جان خود هستی، اما همانند ماه که زیباییاش را از دور نشان میدهد، از ما فاصله داری و خودت را به ما نمینمایانی.
هوش مصنوعی: آیا امکان دارد که یک شب، بدون اینکه کسی انتظارش را داشته باشد، تو بیهیچ رقیبی به طور ناگهانی به درون بیایی؟
هوش مصنوعی: من از غم تو خواب و خوراک ندارم، ای بخت نحس من! چه راحتی و آرامشی برای توست؟ چرا که زندگی من بیتو بیمعناست، ای عمر عزیزم، کجایی؟
هوش مصنوعی: آه از حال کسی که در غم و درد جدایی به سر میبرد و مانند کمال، دلخوشی ندارد. او در سختی و غم بودنش به شدت مظلوم و بیچاره است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای صورت بهشتی در صدره بهایی
هرگزمباد روزی از تو مرا جدایی
تو سر و جویباری تو لاله بهاری
تو یار غمگساری تو حور دلربایی
شیرینتر از امیدی واندر دلم امیدی
[...]
آسایشت نبینم ای چرخ آسیائی
خود سوده مینگردی ما را همی بسائی
ما را همی فریبد گشت دمادم تو
من در تو چون بپایم گر تو همی نپائی؟
بس بیوفا و مهری کز دوستان یکدل
[...]
جانا نگویی آخر ما را که تو کجایی
کز تو ببرد آتش عشق تو آب مایی
ما را ز عشق کردی چو آسیای گردان
خود همچو دانه گشتی در ناو آسیایی
گه در زمین دلها پنهان شوی چو پروین
[...]
خه مرحبا و اهلا آخر تو خود کجایی
احوال ما نپرسی نزدیک ما نیایی
ما خود نمیشویمت در روی اگرنه آخر
سهلست اینکه گهگه رویی بما نمایی
بیخرده راست خواهی گرچه خوشت نیاید
[...]
جان از تنم برآید چون از درم درآئی
لب را به جای جانی بنشان به کدخدائی
جان خود چه زهره دارد ای نور آشنایی
کز خود برون نیاید آنجا که تو درآئی
جانی که یافت از خم زلفین تو رهائی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.