ترا چون چشم خود دیگر به مردم دید نتوانم
دو چشم دیگری خواهم که از غیرت بپوشانم
زرشک از دیده خون ریزد گرم در دل فرود آئی
ز دل فریاد برخیزد گرت بر دیده بنشانم
چو از رخ زلف ببریدی گستی رشته عمرم
چو بر لب خال بنهادی نهادی داغ بر جانم
به طاق ابروان خوانم ترا پیوسته پیش خود
با این آیت رحمت به محرابت چو می خوانم
به خاک پای تو خود چون رسد گلگون اشک من
که در راه بیفتد هر دم منش چندانکه میرانم
در اشعار از دو چشم تر چو گفتم سرگذشتی دو
زهر بحری روان شد خون به جدول های دیوانم
کمال از دوریم گفتی چه بگذشته بر چشمت
چو تو رفتی در سیراب رفت از چشم گریانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر نالهای از عاشق است که به عدم قابلیت دیدن محبوب خود اشاره میکند. او به قدری دلتنگ و غمگین است که از چشم خود میخواهد، چشمان دیگری داشته باشد تا غیرت خود را بپوشاند. شاعر از این که اشکهایش به خاطر عشق میریزند، سخن میگوید و بیان میکند که چگونه فقدان محبوب، دنیایش را تیره و تار ساخته است. او همچنین احساس میکند که با جدایی محبوب، زندگیاش به سر آمده و دست از عشق برنمیدارد، حتی اگر این عشق به مرگ او منجر شود. در نهایت، شاعر میگوید که درد دوری محبوب، همواره با اوست و اشکهایش نشانی از این غم عمیق دارند.
هوش مصنوعی: من چنان به تو وابستهام که دیگر نمیتوانم تو را مانند چشم خودم به دیگران نشان دهم. اگر نتوانم تو را ببینم، به ناچار دو چشم دیگر میسازم تا از حسادت خود پنهانت کنم.
هوش مصنوعی: زرشک از چشمم اشک میریزد و اگر به دل من بیایی، قلبم به شدت احساس درد و دلتنگی میکند. اگر تو را در چشمانم بگذارم، احساسات درونم بیدار میشود.
هوش مصنوعی: وقتی که از چهرهات چشم برداشتی، رشته عمرم گسست. با گذاشتن خال بر لبم، داغی بر جانم قرار دادی.
هوش مصنوعی: من همواره تو را به یاد ابروان قوسدار میخوانم و با این آیت رحمت، تو را در محراب عبادت خود دعا میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی اشکهای من که رنگین و پر درد است بر خاک پای تو بریزد، نشان میدهد که چقدر در این راه رنج میکشم و هر بار که از عشق تو فاصله میگیرم، گویی روحم به مرگ نزدیکتر میشود.
هوش مصنوعی: وقتی درباره گذشتهام و غمهایم از چشمانم سخن گفتم، اشکهایم چون دو دریای زهرآلود جاری شد و خون احساساتم را در صفحات شعرهایم پخش کرد.
هوش مصنوعی: کمال وقتی حاصل میشود که دوری را احساس کنی. تو به گونهای رفتهای که انگار در چشمانت هیچ چیز نگذشته و به همین دلیل من از شدت غم و اشک سرازیر شدهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دگر بار ای مسلمانان ستمگر گشت جانانم
گهی رنجی نهد بر دل گهی بی جان کند جانم
به درد دل شدم خرسند که جز او نیست دلبندم
به رنج تن شدم راضی که جز او نیست جانانم
به بازی گفتمش روزی که دل بر کن کنون از من
[...]
ترا من دوست میدارم ندانم چیست درمانم
نه روی هجر میبینم نه راه وصل میدانم
نپرسی هرگز احوالم نسازی چارهٔ کارم
نه بگذاری که با هرکس بگویم راز پنهانم
دلم بردی و آنگاهی به پندم صبر فرمایی
[...]
درخت و آتشی دیدم ندا آمد که جانانم
مرا می خواند آن آتش مگر موسی عمرانم
دخلت التیه بالبلوی و ذقت المن و السلوی
چهل سال است چون موسی به گرد این بیابانم
مپرس از کشتی و دریا بیا بنگر عجایبها
[...]
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهدِ ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه بر هم نِه
[...]
مرا دیوانه می خوانند و با دیوانه می مانم
ز خود بیگانه می دانند و هم من نیز می دانم
اگر با بت منم اینم وگر در کعبه بنشینم
نه مرد مذهب و دینم نه اهل کفر و ایمانم
چو در بت خانه افتادم ز دیگر خانه آزادم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.