گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کمال خجندی

وَرَقِ روی تو عُشّاق نکو می‌خوانند

چون رسد کار به زلفت همه درمی‌مانند

صورتت صاحبِ معنی ز ملک بدانست

لیکن اهل نظرت بهتر از این می‌دانند

ساعد و دست توام بیم نمایند به تیغ

تشنه را این همه از آب چه می‌ترسانند

رفتی و ماند خیال دهنت با دلِ تنگ

چون ندارند اثری هردو به هم می‌مانند

می‌کنم پیش رقیبان به قدت نسبتِ نِی

تا چو آنی به سر و چشمِ منت بنشانند

اشک را خاک درت سایِلِ بی‌حاصل خواند

هرکه شد راندهٔ درگاه چنینش خوانند

چند پوشی ز کسان راز دل و دیده کمال

کاین دو چون امر محال است که پنهان مانند

 
sunny dark_mode