گنجور

 
کمال خجندی

وصل او مانده چرا دولت دنیا طلبید

دولتی را که به از دینی و عقبی طلبد

دوستداران به جز از دوست خواهید ز دوست

که نباشد به ازو هر چه ازو میطلبید

می کنید از سر هستی هوس خاک درش

از پس خاک شدن جنت اعلی طلبید

پیش بالا و لب او خنکیهاست همه

سایه و آب که از کوثر و طوبی طلبید

نوش داروست لبش درد ندارید دریغ

چند شربت ز شفاخانه عیسی طلبید

پسر تربت مجنون چو بسوزید عبیر

شکر و عود ز خال و لب لیلی طلبید

دگر از میکده پرسید خبرهای کمال

تا کی اش بر سر سجاده تقوی طلبید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فرخی سیستانی

بامدادان پگاه آمد بر بسته کمر

غالیه بر سر و رو  کرد  و برون رفت بدر

سنایی

خواجه در غم من ار گفت که چون بی‌خردان

دین به دل کرده‌ای اندر ره دنیا لابد

دیو در گوش هوا و هوسش می‌گوید

از پی کبر و کنی چون متنبی سد جد

من چه دانستم کز تربیت روح‌القدس

[...]

وطواط

هر که او بندهٔ این حضرت والا بود

همچو من صاب صد نعمت و آلا گردد

سوزنی سمرقندی

آن کل شوم نیک تیر دل از من بربود

عشق بر عشق چو آروغ برافروز فروز

یاسمن گون رخ . . . ون را بزهارم بنمود

شب ز سودای ویم دیده حمدان نغنود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه