مه طلعت ترا به تمامی غلام شد
در مطلع سخن سخن ما تمام شد
در آرزوی روی تو بگذشت روز عمر
از چهره بر فروز چراغی که شام شد
زلفت صبا کشید و نشد آگه آن دو چشم
صیاد خواب داشت که غافل ز دام شد
بر خاک در حلال مکن خون عاشقان
صید کبوتران حرم چون حرام شد
صوفی نشد بدور لبت خالی از شراب
خاک وجودش از چه صراحی و جام شد
زاهد شده است در طمع باده بهشت
تنها به خدمتش که طمع نیز خام شد
دیگر چه حاصل از لقب زاهدی کمال
ناموس چون برفت برندی و نام شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و مجنون بودن خود صحبت میکند. او میگوید که از آرزو دیدن چهره محبوبش عمرش سپری شده و در غم آن، شبها را سپری کرده است. همچنین به سختی و درد عاشقان نیز اشاره میکند و به زاهدان و صوفیانی که در جستجوی حقیقت و عشق به خداوند هستند، انتقاد میکند. شاعر به این نتیجه میرسد که زاهدی که تنها به دنبال باده بهشت باشد، در واقع از حقیقت دور شده و لذا به زاهدی و کمالش چندان ارزشی نمیدهد. این شعر نشاندهنده تناقضات عشق و جستجوی حقیقت در زندگی است.
هوش مصنوعی: درخشش چهرهات تمام زیباییها را در خود دارد و با آغاز کلام، صحبتهای ما به پایان رسید.
هوش مصنوعی: در آرزوی دیدن تو، روزهای عمرم گذشت و حالا شب فرارسیده است، همانطور که چراغی روشن میشود.
هوش مصنوعی: نسیم زلف تو را به سوی خود کشید و آن دو چشم زیبا به خواب بودند و بیخبر از دام افتادند.
هوش مصنوعی: بر روی زمین، خون عاشقان را حلال نکن. زمانی که شکار کبوتران حرم حرام شده است.
هوش مصنوعی: صوفی اگر به دور لبت شراب نباشد، پس خاک وجودش از چه ظرف و پیالهای پر شده است؟
هوش مصنوعی: زاهد فقط به دنبال لذتهای بهشت است و در این مسیر، از امید و آرزوهای خود نیز دست برداشته است.
هوش مصنوعی: دیگر چه فایدهای دارد که به زهد و پارسایی مشهور باشم، وقتی که عظمت و شرافت اخلاقی از دست رفته و نام نیک نیز به مرور زمان به فراموشی سپرده شده است؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
امروز در فراق تو دیگر به شام شد
ای دیده پاس دار که خفتن حرام شد
بیش احتمال سنگ جفا خوردنم نماند
کز رقت اندرون ضعیفم چو جام شد
افسوس خلق میشنوم در قفای خویش
[...]
ساقی بیار باده که عید صیام شد
آن به که بود مانع رندی تمام شد
در ده قدح ز اول روزم که بعد ازین
حاجت بدان نماند که گویند شام شد
امروز هر که خدمت معشوق و می کند
[...]
چون روز عمر من به فراق تو شام شد
در آرزوی روی تو عمرم تمام شد
خون دلم چو بر تو حلالست دلبرا
آخر چرا وصال تو بر ما حرام شد
رحمی به حال زار من خسته دل بکن
[...]
از دولت وصال تو کارم بکام شد
بختم بلند گشت و سعادت غلام شد
از جلوه های حسن تو جانم حیات یافت
با چشمهای مست تو عیشم مدام شد
گفتی:سلام ذوق سلامت بدل رسید
[...]
امروز دیگرم به فراق تو شام شد
در آرزوی روی تو عمرم تمام شد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.