بامدادان پگاه آمد بر بسته کمر
غالیه بر سر و رو کرد و برون رفت بدر
کس فرستادم و گفتم که بدینگونه مرو
که بدین گونه رسد چشم ترا جان پدر
باز گردید و بیامد به من اندر نگرید
گفت فرمان خداوند مرا چیست دگر
بروم یا نروم عید کنم یا نکنم
کیش بر بندم یا باز کنم پیش کمر
گفتم ای ماه دل افروز کمر نیز مبند
که کمر بستن تو کرد مرا خسته جگر
چه کمر بندی کز جای کمر نیست نشان
چه سخن گویی کز جای سخن نیست اثر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات به توصیف حالاتی میپردازد که معشوقی صبحگاه با کمر بسته و زیبای خود از خانه بیرون میرود. شاعر پیامی به او میفرستد و از او میخواهد که به این صورت نرود، چرا که این حالت او باعث رنجش دل شاعر میشود. معشوق بازمیگردد و از او میپرسد که فرمان خداوند چیست و آیا برود یا نرود. شاعر در پاسخ به او میگوید که کمرش را هم نبندد، زیرا این کار باعث آزار او میشود و بر بیمعنایی کمر بستن و سخن گفتن بدون تاثیر اشاره میکند.
هوش مصنوعی: صبح زود، هنگام طلوع، بانویی که کمرش را با پارچهای زیبا بسته و سر و صورتش را آراسته است، از خانه خارج میشود.
هوش مصنوعی: من کسی را فرستادم و به او گفتم که به این شکل نرو، چون اگر به این شیوه بروی، چشمانت به خطر میافتد، جان پدرم!
هوش مصنوعی: او دوباره برگشت و به من نگاهی نکرد و گفت فرمان خداوند درباره من چیست؟
هوش مصنوعی: بیا ببینیم که آیا باید بروم یا نروم، عید را جشن بگیرم یا نگیرم. آیا کمربندم را ببندم یا باز کنم؟
هوش مصنوعی: به تو گفتم ای ماه زیبا، لطفاً کمرت را نباند، چون بستن کمر تو باعث شده که دل و جانم به درد بیاید و خسته شوم.
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی بیانگر این است که چیزی که به عنوان نشانه یا علامت از موضوعی خاص انتظار میرود، وجود ندارد. به عبارت دیگر، اگر چیزی را در نظر بگیریم که به طور طبیعی باید نشانهای از آن در جایی باشد، اما آن نشانه پیدا نمیشود، در این صورت نمیتوانیم درباره آن حرف بزنیم یا شناختی نسبت به آن داشته باشیم. در واقع، این متن به فقدان نشانهها و اثرها اشاره دارد که باعث میشود امکان گفت و گو یا تفکر درباره موضوع مورد نظر محدود شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از خضاب من و از موی سیه کردن من
گر همی رنج خوری، بیش مخور، رنج مبر!
غرضم زو نه جوانی است؛ بترسم که زِ من
خردِ پیران جویند و نیابند مگر!
رمضان رفت و رهی دور گرفت اندر بر
خنک آن کو رمضان را بسزا برد بسر
بس گرامی بود این ماه ولیکن چکنم
رفتنی رفته به و روی نهاده بسفر
سبکی کرد و بهنگام سفر کرد و برفت
[...]
عید شاداب درختیست که تا سال دگر
از گل و میوۀ او بوی همی یابی و بر
بوی آن گل بترازد چو خرد کار دماغ
بر آن میوه بتازد چو خرد سوی جگر
زین گل و میوه همان به که یکی گیرد بار
[...]
دستهها بسته به شادی بر ما آمدهای؟
تا نشان آری ما را ز دل افروز بهار؟
ای دلارام و دل آشوب و دلاویز پسر
عهد کرده بوفا با من و نابرده بسر
غم عشق تو روانم بلب آورده بلب
درد هجر تو توانم بسر آورده بسر
شمنان چون تو ندیدند و نبینند صنم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.