گر یار مرا با من مسکین نظری نیست
ما را گله از بخت خود است از دگری نیست
اندیشه ز سر نیست که شد در سر کارش
اندیشه از آن است که با ماش سری نیست
دی بر اثر او رمقی داشتم از جان
و امروز چنانم که از هم اثری نیست
گفتنی پی هر نیرگی ای روشنی ای هست
چون است که هرگز شب ما را سحری نیست
هر شربت راحت که رسیده از کف خوبان
بی چاشنی غصه و خون جگری نیست
مادام که جان ساکن منزلگه خاک است
دلرا ز سر کوی تو رای سفری نیست
زنهار کمال ار گذری بر سر کویش
از سر گذر اول که ازینت گذری نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان غم و درد دل عاشق میپردازد که از بیتوجهی یار خود رنج میبرد. شاعر میگوید که اگر یار به او توجهی نداشته باشد، دلیل ناراحتیاش بخت بد خود است و نه چیز دیگری. او اشاره میکند که در گذشته از عشق یار انرژی و انگیزهای داشت، اما اکنون تنها حسرت بر جا مانده است. همچنین، از شربت راحتی سخن میگوید که بدون غصه و درد وجود ندارد. شاعر تأکید میکند که تا زمانی که زندگی در خاک است، دلش نمیتواند از یاد یار آزاد شود و به سفری برود. در پایان، از اهمیت توجه به کمال یار و گذر از کنار او سخن میگوید و یادآور میشود که این فرصتها در زندگی تکرار نمیشوند.
هوش مصنوعی: اگر محبوب من نگاهی به من مسکین ندارد، باید بدانیم که ما از سرنوشت خود گلهمندیم، نه از کسی دیگر.
هوش مصنوعی: اندیشه و فکر در دل انسان قرار دارد و به سادگی از بین نمیرود. برای انجام کارها و تصمیمات، باید به عمق اندیشه و تفکر مراجعه کرد، نه صرفاً به احساسات یا ظواهر. این نشان میدهد که اندیشه واقعی نیازمند توجه و کاوش عمیقتری است.
هوش مصنوعی: دیروز به خاطر او احساس زندگی و انرژی میکردم، اما امروز حال من به گونهای است که هیچ نشانهای از وجودم باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: هرچیزی که در دل ما نور و روشنی دارد، نشان میدهد که هیچگاه در زندگیمان صبح و روشنایی نخواهیم داشت تا شبهای تاریک ما را روشن کند.
هوش مصنوعی: هر نوع خوشی و لذتی که از دست خوبان به ما میرسد، بدون درد و رنج و غم نیست.
هوش مصنوعی: تا زمانی که جان در این دنیای مادی ساکن است، دل من هیچ امیدی به سفر به سوی تو ندارد.
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی هشدار میدهد که اگر روزی به سوی معشوق بروی، باید بدانیدی که هیچ راهی برای بازگشت به وضعیت قبلی و گذشتهات وجود ندارد. به عبارتی دیگر، وقتی به او نزدیک میشوی، باید آماده باشی که دیگر امکان بازگشت به حالت قبلی را نخواهی داشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای میر جهانگیر چو تو دادگری نیست
چون تو بگه کوشش و بخشش دگری نیست
ناداده ترا گردش گردون شرفی نیست
نسپرده ترا طایر میمون هنری نیست
بر روی زمین رزمگهی نیست که تا حشر
[...]
عشق رخ تو بابت هر مختصری نیست
وصل لب تو در خور هر بی خبری نیست
هر چند نگه میکنم از روی حقیقت
یک لحظه ترا سوی دل ما نظری نیست
تا پای تو از دایرهٔ عهد برون شد
[...]
در ده خبر است این که ز مه ده خبری نیست
وین واقعه را همچو فلک پای و سری نیست
عقلم که جهان زیر و زبر کرد به فکرت
بی خویش از آن شد که ز خویشش خبری نیست
جان سوخته زان شد که از آنها که برفتند
[...]
از سوز دل مات همانا خبری نیست
کاین ناله شبهای مرا خود سحری نیست
هستند تو را عاشق بسیار ولیکن
دلسوخته در عشق تو چون من دگری نیست
از بهر دوای دل پر درد ضعیفم
[...]
ای خرده شناسان که بانواع فضایل
ارباب شرف را چو شما راهبری نیست
حیف است که با این هنر و فضل شما را
از حال دل مردم دانا خبری نیست
سرمایه سودش چه کنی محنت و رنج است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.