گنجور

 
خیالی بخارایی

تا کی ای شوخ به هر بی‌خبری می‌سازی

خاک کوی تو منم گر گذری می‌سازی

این هم از آتش سودای تو داغ دگر است

که مرا سوختی و با دگری می‌سازی

روشن است این که مرا شمع‌صفت می‌سوزی

تو به هرکس که قضا را قدری می‌سازی

زلف از چهره برافکندی و معلومم شد

که شب تیره‌دلان را سحری می‌سازی

گفته‌ای بنده خیالی هم از اهل نظر است

بندهٔ مخلص خود را نظری می‌سازی