ای گذشته قدت از سرو به خوش رفتاری
لبت از قند گرو برده به شیرین کاری
عادت غمزهٔ خونریز تو عاشق کشتن
شیوهٔ نرگس دلجوی تو مردم داری
ظاهراً تا نبرد دل ز پریشانی چند
ننهد طرّه ات از سر صفت طرّاری
وه که مُردیم و رها می نکند دست غمت
که برآریم چو چشم تو سر از بیماری
دل میازار که در مذهب ارباب یقین
کعبه ویران بکنی به که دلی آزاری
ای خیالی به جفا ساز و به زاری خو کن
که ز ارباب وفا خوش نبود بیزاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و مهربانی محبوبش اشاره میکند و از ویژگیهای او مانند رفتار خوش و لب شیرینش سخن به میان میآورد. شاعر به زیبایی چشم و غمزههای عاشقانه او اشاره میکند که دلها را میشکافد و مردم را تحت تاثیر قرار میدهد. همچنین، او از پایداری عشق و ناراحتی خود از درد جدایی یاد میکند و میگوید که حتی در دینی که باید مهربانی را ترویج کند، دل آزاری وجود دارد. به طور کلی، شاعر از عشق، زیبایی و غم جدایی سخن میگوید و به تناقضات عشق و وفا اشاره میکند.
هوش مصنوعی: تو از نظر قد و قامت همچون سرو زیبا هستی و رفتار خوش گروهی، لبهای تو به شیرینی قند است که دلها را میرباید.
هوش مصنوعی: عادت نگاه معصوم و مسحورکنندهٔ تو باعث میشود که عاشقان به دلشکستگی دچار شوند. شیوهٔ زیبا و دلسوزانهٔ تو نشاندهندهٔ مهربانیات با مردم است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد تا زمانی که دل از نگرانی و اضطراب رهایی نیابد، موهای تو از زیبایی و زینت خود محروم خواهد ماند.
هوش مصنوعی: ما برای غم تو از دنیا رفتهایم و هیچگاه رهایمان نمیکنی. مانند چشمان تو که از درد و بیماری بالا نمیآیند.
هوش مصنوعی: دل را آزرده نکن، زیرا در اعتقادات اهل یقین، ویرانی کعبه به خاطر آزار قلبها ارزشی ندارد.
هوش مصنوعی: ای خیال، به بیرحمی و ناراحتی عادت کن، زیرا که از وفاداران بیزاری و دوری خوب نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای نگاری که ز دل کفر و ز رخ دین آری
دل من بردی و کردی رخ من دیناری
چشم تو دین برباید رخ تو باز دهد
چه بلائی تو که هم دین بر و هم دین آری
گل با خار بود نرگس بی خار بود
[...]
هر کجا تازه بخندید گل رخساری
بر رخم بشکفد از خون جگر گلزاری
عشق بازی به جهان کار چو من بی کاریست
که جزین کار ندانم من ومشکل کاری
بر دل از عشق حرج نیست که نادر یابی
[...]
خبر از عیش ندارد که ندارد یاری
دل نخوانند که صیدش نکند دلداری
جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد
تا دگر برنکنم دیده به هر دیداری
یعلم الله که من از دست غمت جان نبرم
[...]
ای نسیم سحری هیچ سر آن داری
کز برای دل من روی به جانان آری
پیش آن جان و جهان عرض کنی بندگیم
باز بر لوح دلش نقش وفا بنگاری
ور مجالی بودت گو که فلان میگوید
[...]
آخر ای دوست به من به من باز نظر کن باری
چه شود گر شود آسوده ز یاری یاری
گاه گاهی چه شود گر به سرم برگذری
تا مرا هم به خیالت شود استظهاری
ترکِ طوفِ چمن باغِ وفا نتوان کرد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.