گنجور

 
خیالی بخارایی

هندوی زلف تو زآن حال مشوّش دارد

که به تسخیر دلم نعل در آتش دارد

با وجود قد دلجوی تو ای نخل مراد

خویش را سرو سهی کیست که سرکش دارد

به وصالت که ندارد هوس باغ بهشت

هرکه در خانه چو تو حور و پریوش دارد

ساقیا بادهٔ بی غش ده و مدهوشم کن

که به سودازدگان عقل سرِ غش دارد

چو خیالی ز تو دارد طمع وقت خوشی

خوش دلش کن که خدا وقت تو را خوش دارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جامی

نه همین وقت مرا عشق مشوش دارد

کیست در دور جمالت که دلی خوش دارد

جمع و فرقیست عجب زلف تو را صوفی وار

شانه اش جمع کند باد مشوش دارد

دل به هر حلقه جدا می کشد از زلف توام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه