گنجور

 
خیالی بخارایی

مرا بی‌تو راحت الم می‌نماید

وگر شادمانی‌ست غم می‌نماید

سفالِ سگانِ گدایانِ کویت

به چشمم به از جام جم می‌نماید

خیال دهانت به شهر وجودم

طریقی ز ملک عدم می‌نماید

خجل شد مه نو ز ابروی شوخت

به مردم از آن روی کم می‌نماید

خیالی به جور از تو رخ برنتابد

که در عشق ثابت‌قدم می‌نماید