گنجور

 
خیالی بخارایی

ما را ز سر خیال تو بیرون نمی‌شود

عهدی که هست با تو دگرگون نمی‌شود

سر می‌نهم به پای خیالت ولی چه سود

بی‌روی بخت کار به سر چون نمی‌شود

عاقل نباشد آنکه به لیلی‌وَشی چو تو

سودای وصل دارد و مجنون نمی‌شود

وه کز تو سوختیم چو عود و هنوز کار

در چنگ روزگار به قانون نمی‌شود

دردیده و دلیّ و دمی نیست زاین حسد

کاندر میان دیده و دل خون نمی‌شود

شب نیست کز غم مه رویت هزار بار

آهِ من شکسته به گردون نمی‌شود

هر نکته‌ای که طبع خیالی خیال بست

بی‌اقتضای قدّ تو موزون نمی‌شود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جلال عضد

شب نیست کز غمت دل من خون نمی‌شود

وز اشک روی زردم گلگون نمی‌شود

از پا درآمدیم ز دست غمت ولیک

از سر هوای عشق تو بیرون نمی‌شود

گفتم که بی‌جمال تو روزم به سر شود

[...]

جهان ملک خاتون

شب نیست کز غمت جگرم خون نمی‌شود

وز راه دیده‌ام همه بیرون نمی‌شود

رنگم چو کهرباست ولی از سرشک چشم

آن نیست کز فراق تو گلگون نمی‌شود

هرشب مرا به وعدهٔ وصلش دهد امید

[...]

بیدل دهلوی

دون طبع قدرش از هوس افزون نمی‌شود

خاک به بباد تاخته‌گردون نمی‌شود

دل خون‌کنید و ساغر رنگ وفا زنید

برک طرب به جامهٔ گلگون نمی‌شود

جایی‌که عشق ممتحن درد الفت است

[...]

جیحون یزدی

میرا بنظم کس زمن افزون نمی شود

کافزون ازین صتاعت و مضمون نمی شود

هرکس زیزد خیزد جیحون نمی شود

باران تمام لؤلؤ مکنون نمی شود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه