ما را ز سر خیال تو بیرون نمیشود
عهدی که هست با تو دگرگون نمیشود
سر مینهم به پای خیالت ولی چه سود
بیروی بخت کار به سر چون نمیشود
عاقل نباشد آنکه به لیلیوَشی چو تو
سودای وصل دارد و مجنون نمیشود
وه کز تو سوختیم چو عود و هنوز کار
در چنگ روزگار به قانون نمیشود
دردیده و دلیّ و دمی نیست زاین حسد
کاندر میان دیده و دل خون نمیشود
شب نیست کز غم مه رویت هزار بار
آهِ من شکسته به گردون نمیشود
هر نکتهای که طبع خیالی خیال بست
بیاقتضای قدّ تو موزون نمیشود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به ناامیدی و درد عشق اشاره میکند. او میگوید هرچند عشقش با محبوبش عمیق است و فکر رهایی از او غیرممکن است، اما شرایط تغییر نمیکند و خوشبختی به دست نمیآید. شاعر خود را به پای خاطرات محبوبش مینهد، اما تلاشش بیفایده است. او به عشقهای بینتیجه و حسرتبار اشاره میکند و تأکید میکند که هیچ چیزی نمیتواند دردش را کاهش دهد. در نهایت، شاعر به ناکامی و حسرت خود در پیوند با محبوبش اعتراف میکند.
هوش مصنوعی: ما هرگز نمیتوانیم از فکر و خیال تو خارج شویم و پیمانی که با تو بستهایم، هرگز تغییر نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: من به یاد تو، سر فرو میآورم، اما چه فایده وقتی که بخت من بیروزی است و هر چه میخواهم، به دست نمیآورم.
هوش مصنوعی: عاقل کسی نیست که به خاطر عشق تو امیدوار به وصال باشد و دیوانه نشود.
هوش مصنوعی: ما از شدت عشق تو مانند عود سوختهایم، اما هنوز مشکلات زندگی به دلخواه و قانونمندی حل نمیشوند.
هوش مصنوعی: هیچ دلی به خاطر حسادت در درون خود، دردی احساس نمیکند و بین دیدن و احساس کردن، هیچ خون و غمی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در هیچ شبی نیست که من به خاطر غم روی تو، هزار بار ناله کرده باشم و این نالهام به آسمان نرسد.
هوش مصنوعی: هر نظری که ذوق خیال تو به آن رسید، بدون توجه به ویژگیهای تو نمیتواند هماهنگ و زیبا باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شب نیست کز غمت دل من خون نمیشود
وز اشک روی زردم گلگون نمیشود
از پا درآمدیم ز دست غمت ولیک
از سر هوای عشق تو بیرون نمیشود
گفتم که بیجمال تو روزم به سر شود
[...]
شب نیست کز غمت جگرم خون نمیشود
وز راه دیدهام همه بیرون نمیشود
رنگم چو کهرباست ولی از سرشک چشم
آن نیست کز فراق تو گلگون نمیشود
هرشب مرا به وعدهٔ وصلش دهد امید
[...]
دون طبع قدرش از هوس افزون نمیشود
خاک به بباد تاختهگردون نمیشود
دل خونکنید و ساغر رنگ وفا زنید
برک طرب به جامهٔ گلگون نمیشود
جاییکه عشق ممتحن درد الفت است
[...]
میرا بنظم کس زمن افزون نمی شود
کافزون ازین صتاعت و مضمون نمی شود
هرکس زیزد خیزد جیحون نمی شود
باران تمام لؤلؤ مکنون نمی شود
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.