گنجور

 
خیالی بخارایی

چو نام مستیِ نرگس به بزم باغ برآمد

ز خاک لالهٔ رعنا به کف ایاغ برآمد

ندید نرگس صاحب نظر ز روی لطافت

نظیر روی تو چندان که گرد باغ برآمد

کمند شب رو زلف تو پر دل است از آن رو

به دزدیِ دل عشّاق با چراغ برآمد

ز بس که سوخت ز رشک نسیم سنبل زلفت

بنفشه را به چمن دود از دماغ برآمد

به هرکجا که ز سوز درون خویش خیالی

دهن گشاد چو شمعش ز دل فُراغ برآمد