گنجور

 
خیالی بخارایی

تا به کی نقد دلم صرف غم هجران شود

ای اجل تیغی بزن تا کار من آسان شود

شربت وصلی کرم فرما که این رنجور را

بیم آن شد کز فراقت حال دیگر سان شود

ای که طوفان را ندیدی باش تا روز فراق

از سحاب دیده سیل اشک ما باران شود

گوی با گوی دل از چوگان زلف او خبر

تا چو من او نیز روزی چند سرگردان شود

تا کی از اهل نظر نقش دهان تنگ تو

دل برد پیدا و از پیش نظر پنهان شود

ای خیالی سر بنه بر خاک راهش پیش از آن

کاین سر سودازده با خاک ره یکسان شود