گنجور

 
خیالی بخارایی

باز آواز نی و فریاد درد انگیز عود

بی دلان را در حریم کعبهٔ جان ره نمود

تا مقرّر شد که داغ عشق و سوز هجر چیست

در میان چنگ و نی بسیار شد گفت و شنود

بود داغ عشق بر جان و نبود از جان اثر

در ازل این بود ما را حاصل از بود و نبود

گر مرادت دولت باقی ست فانی شو ز خویش

کاین حکایت بی عدم بودن نمی گیرد وجود

قبلهٔ رخسار تو چون پرده از رو بر گرفت

دید ابروی تو را محراب و آمد در سجود

زلف تو سر حلقهٔ بازار سودا شد ولی

جز زیان مسکین خیالی را از این سودا چه سود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

وصف آن مخدوم می‌کن گرچه می‌رنجد حسود

کاین حسودی کم نخواهد گشت از چرخ کبود

گرچه خود نیکو نیاید وصف می از هوشیار

چون پی مست از خمار غمزه مستش چه سود

مست آن می گر نه‌ای می دو پی دستار و دل

[...]

امیرخسرو دهلوی

ای که چون جان رفته ای از پیش ما، باز آی زود

کز فراقت سوختم بر آتش دل همچو عود

پیش روی خود مرا بنشان بر آتش چون سپند

تا بسوزم خویشتن را کوری چشم حسود

ای که بردی آبروی من ز آه دل بترس

[...]

خواجوی کرمانی

باد پیمایی که جم را خاک ره پنداشتی

بر من از دیوانگی هر دم کمینی می‌گشود

گفتم آخر چند ازین گرمی برو سردی مکن

می‌فروزی آتش و خود کور می‌گردی به دود

چون نداری زهره‌ای زهرت نمی‌باید فشاند

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از خواجوی کرمانی
کمال خجندی

با سرود و آه و ناله میرود اشکم چو رود

در پیش مستان محبت این بود رود و سرود

عاشقان را در محافل ناله سازد سر بلند

مطربان را در مجالت آبرو باشد ز رود

با سرشکم دجله و جیحون دو بار آشناست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه