گنجور

 
خیالی بخارایی

افسوس که ره بینان یک یک ز نظر رفتند

وز راه سبکباری با هم به سفر رفتند

پای از سر و جان بر کف در راه رضا بودند

از یار چو فرمان شد مجموع به سر رفتند

همراه طلب کایشان از دولت همراهی

در بادیهٔ حیرت ایمن ز خطر رفتند

بودند به صد عشرت در قصر جهان عمری

و آخر دل پر حسرت زاین خانه به در رفتند

بر اهل نظر کاری جز عجز نشد معلوم

در کارگه عزّت هرچند که در رفتند

از راه جهانداری برتاب خیالی روی

ز آن روی که همراهان از راه دگر رفتند